-
فیس بوک از نان شب واجب تر!
1389/10/27 01:57
گیرم که تو فیس بوک هم عضو شدم ... حالا که چی !؟ پانوشت یک : سایتی شلوغ پلوغ تر و سردرگم در، تر از فیس بوک ندیدم. پانوشت دو : فیس بوک داشتن این روزها مد بوده و پز عالی حساب میشود! پانوشت سه : الکی سوار موج شدن و یه چیزی رو شاخ کردن یعنی همین ...
-
ویـــنـــتـــرنت!
1389/10/26 18:42
سلام! امروز صبح ( که چه عرض کنم ظهر ) بیدار شدم و صبحانه و ناهارو یکی کردم ; بعدش یکم شبکه Manoto2 رو نگاه کردم داشت برنامه "حقایق مهیج" رو نشون میداد. یکمم این پا و اون پا کردم دیدم بیرون برفه سرد هم بود دیگه نرفتم بیرون همینجوری که داشتم میرفتم یهو احساس کردم خوابم میاد و ولوو شدم روی زمین و عین خرس قطبی...
-
خرابکاری !
1389/10/24 16:52
تاحالا شده یه کاری بکنی ( گندی بزنی ) که نتونی بعد درستش بکنی ( پاکش کنی ) ؟؟؟
-
یادش گرامی باد ...
1389/10/23 17:09
نمیدونم واقعاً این مطلب رو چه جوری بنویسم خیلی ناراحتم اصلاً دستم به نوشتن نمیره ; دلیل اینکه دیروزم نتونستم مطلبی بنویسم شاید همین باشه. دیروز یکی از دوستای نزدیکم که خیلی بهم نزدیکه و خیلی هم باهم صمیمی هستیم بهم پیامک زد و خبر نارحت کننده ای بهم داد و گفت که مادرش به رحمت خدا رفته... واقعاً اشکم داره درمیاد ولی خب...
-
وقتی برف میاد
1389/10/20 20:29
وقتی برف میاد اکثر موقع ها شباست که همه خوابن و برفم تا صبح بخاطر خیسی و سردی زمین نمیشینه و صبحم که همه بیدار میشن میگن کاش برف بیاد. وقتی برف میاد همه خوشحال از اینکه برف اومده میرن دم پنجره و همش به بیرون زل میزننو میگن عجب برفی. وقتی برف میاد همه ی ماها بالاخره میخوایم یه جوری دستی به برف بزنیم و حس زمستون داشتن...
-
آنتی بیوتیکی در آخرین دقایق!
1389/10/08 16:11
این یعنی میشه آخرین روزنوشت سال 2010 میلادی که اینجانب پرتاب میکنم توی این وبلاگ ; مثل یه کاغذ مچاله از پشت سرم که به سمت آشغالی بصورت بلایند فایر پرتاب میشه و صدای آشغالی آهنی رو که میشنوم خم میشم روی میز و روی کاغذ پر از نوشته یه گوشش مینویسم 3 امتیاز ! ... از شدت گشت و گذار توی وبلاگای بقیه چشام قیلی ویلی ای میرود...
-
تبلت چیست؟
1389/10/05 22:18
از اونجایی که سال 2010 از جهت تکنولوژی رایانه ای سال تبلت ها نامگذاری شده اینه که یه مطلب مختصر کش رفتم از ویکیپدیا بزارم اینجا درباره ی تبلت تا ویژه برنامه ی وبلاگ رو در روزهای مونده به کریسمس ( چه اهمیتی داره اصلاً ! ) راه اندازی کنم. لوحرایانه (به انگلیسی : Tablet PC ) یک رایانه قابل حمل شبیه نوتبوک یا یک دستگاه...
-
روزنوشت در شب !
1389/10/05 21:52
سلام! ساعت ده دقیقه به ده - یک دو سه آزمایش میشه... اول از همه جا داره سلامتی اینجانب رو تبریک و تهنیت به خودم ! عرض کنم و جستن این جانب از مهلکه ی بس عظیم ِ سرماخوردگی رو گرامی بدارم. این که چرا من باید زنده باشم هنوز در دست بررسیه ولی خب از اونجایی که بشریت به مزخرفات من توی این وبلاگ نیاز داره به همین جهت در هر پست...
-
کیک تولد!
1389/10/04 20:37
واقعاً شما اگه تولد این دوستم دعوت شده بودید و خیلی هم باهاش دوست بودید از این کیکش میخوردید؟؟؟ + به علت مبتذل بودن عکس در ادامه مطلب مشاهده نمایید! +افراد زیر 18 سال و بیماران قلبی و تنفسی و غشی نبینند!
-
مثل مرده ای درون قبر!
1389/10/04 17:43
به نظر من درواقع ما مثل مردگانی درون قبریم که یک نی دراز و نازک به بیرون از قبر زدیم و داریم زیبایی های دنیایی رو که دیگران دارن باهاش زندگی میکنن و ازش لذت میبرن رو میبینیم. همه ی اینا تقصیر خودمونه و خواستمونه ... حالا برین هزاران رکعت نماز بخونید، برید یکشنبه ها کلیسا و کارای مثلاً معنوی بکنید، ورد بخونید آخرش همه...
-
کنکاش ِ مختصر مسائلی !
1389/10/03 14:07
سلام! چه می کنید با سومین روز از دی ماه یعنی جمعه بوقت اینجایی که هستم، مصادف با بیست و چهارم دسامبر سال دو هزارو ده! اصولاً زیاد از تقویم ِ تاریخ بازی خوشم نمیاد ولی یه دبیر داشتیم که همین اول که میومد سر کلاس همه ی تاریخ های بشری رو میگفت و بصورت سرزنده و شاد و سرحال اینور و اونور میپرید! اسمشم آقای ذوقی بود... کاری...
-
آغاز زمستان!
1389/10/01 18:21
امروز اول زمستونه ... یعنی درواقع اول دی ماهه! این مینیمال-به توان پنج- رو مینویسم چون دوست دارم! یعنی میشه برف بباره تا زانو و همه جا رو سفید پوش کنه؟ ( توضیح: مینیمال یعنی کوتاه نوشت! )
-
شب یلدای همتون مبارک!
1389/09/30 19:53
بدو که روز کوتاهه، پاییز آخر راهه، هندونه رو آوردی؟ جوجه هاتو شمردی؟ زمستونه پس فردا، مبارک باشه یلدا ...
-
اَبـَر پست ِ شب یلدا ! D:
1389/09/30 18:52
سلام! اول اینکه جا داره از غیبت کبری خویشتن ( ! ) که به علت خوردن من توسط سرما بود معذرت نخواهی کنم و بگم که میدونم که چقدر منتظر بازگشت من و مزخرف نوشتن من بودید ولی خب چیکار کنم سرماخوردگیه و کسلی و کوفتگی و آب دماغ و فرت و فرت و سرفه های خشک که مثل اره برقی گلوی مبارک بنده - تعریف از خود نباشه - رو جر میده میره...
-
مینیمال مسخره!
1389/09/28 19:32
امروز خیلی خوشتیپ شدم... یکم هم خوش گذشت ... احساس نگرانی دارم در مورد اون موضوع خطیر ... یارانه ها .... بنزین هفصد .... کادیلاک رو کی *ـایه؟ .... چقدر همه چیز مسخرس ، مثل این پست من ... بقول خودم مینیمال میخواستم بنویسم....خودمم تازه فهمیدم مینیمال چیه ... علاقه ای پیدا کردم به سه نطقه ... حالم از تعارفات بهم میخوره...
-
عاقبت دیر رسیدن!
1389/09/27 21:27
-
ماجرای خیس شدن اینجانب !
1389/09/22 18:21
سلام ! ... امروز چنان بارونی اومد که نگو! تلافی چندین روز خشک و سرد رو درآورد و حسابی هیکل بدقواره ی منو شست و اینجانب را شبیه موش آبکشیده به خونه فرستاد! ... هوا ابری ابری بود و منم احتمال میدادم که بارون بیاد و بخاطر همین کاپشن هشت و نیم کیلویی خودم رو پوشیدم و از اونجایی که عاشق تشریف دارم حواسم نبود که کلاه پشت...
-
[ بدون عنوان ]
1389/09/21 19:38
نمیدونم چی بنویسم واقعاً مطلبم نمیاد ! خیلی اتفاق ها داره دور و برم میفته و کلی سوژه برای نوشتن دارم ولی خب صرف نظر میکنم از این کار ... آدم که نباید همیشه یه چیزی بنویسه و مجبورم نیست که حرفی بزنه ...
-
این هم سند آن !
1389/09/19 15:30
در قرون وسطا کشیشان بهشت را به مردم می فروختند و مردم نادان هم با پرداخت هر مقدار پولی قسمتی از بهشت را از آن خود می کردند. فرد دانایی که از این نادانی مردم رنج می برد دست به هر عملی زد نتوانست مردم را از انجام این کار احمقانه باز دارد تا اینکه فکری به سرش زد به کلیسا رفت وبه کشیش مسئول فروش بهشت گفت:قیمت جهنم چقدر...
-
یک تاکسی ایرانی!
1389/09/17 16:26
این داغون ترین تاکسی ای بود که اونروز سوار شدم، بالابر ِ شیشه ش منو کشته! نمیدونم چطوری سالم به مقصد رسیدیم! - راه که میرفت تمام اجزاش میلرزید و صدا میداد! حیف که رانندش یهو اومد وگرنه از داشبورد و رادیوپخش باحالش هم یه عکس میگرفتم!
-
بعلت ذیغ وقت !
1389/09/15 18:56
... اَه ... چقدر بده وقتی میدونی باید سر یه ساعت یه کاریو انجام بدی و خودتم متوجه باشی که نمیتونی و دیر میشه و تازه با خیال راحت فس فس کنی ( تلف کردن وقت! ) و شیش بار از این اتاق به اون اتاق بری ... تقریباً در همه ی مواقع ای که عجله دارم کارها بدتر گره میخورن و هی یه مشکلی پیش میاد، اینجاست که " هر چه سنگ است مال...
-
از اینجا باز کنید----X
1389/09/13 22:26
... و همچنان تولید کنندگان ساندیس نوشتند “از اینجا باز کنید” ولی مردم، از آنجا باز می کنند !
-
نمیدونم چه عنوانی بزارم والا !؟
1389/09/11 21:27
سلام ! امیدوارم که حال همه ی شما دوستان ; وبلاگ نویسان، چـَتـــِــرهای گرامی، سرچ کننده های محترم، وقت گذران های علاف، مد لباس شب بینان عزیز، طرفداران پروپا قرص سایت های اونجوری و تقریباً همه ی کسانی که در اینترنت مشغول به گشت و گذار هستن خوب و خوش باشه و روزهای خوبی رو تا به این لحظه که دارین وبم رو میخونین سپری کرده...
-
یک شاهکار موسیقی ; رقص مجار
1389/09/09 22:06
با سلام ! امروز قصد دارم یه پستی راجع به موسیقی کلاسیک بنویسم که خیلی وقته توی این قسمت آرشیو موضوعاتم خاک می خوره و وقت نمیکنم که مطلبی توش بنویسم. امروز داشتم موسیقی کلاسیک گوش می کردم با عنوان "رقص مجار" از جوهانس یا یوهانس برامس که خیلی آهنگ باحالیه... آرامش بخش، افتخار آمیز و زیباست .... دیگه زیاد پر...
-
نجات جان یک انسان؟
1389/09/07 21:18
هر کس که آفتابه را پر از آب کند، همانند این است که فردی را از مرگ حتمی نجات داده است.
-
فی الباب چیز میزای رمانتیک و عروقیات !
1389/09/05 18:58
سلام نمیدونم بعضی موقع ها براتون این موضوع پیش اومده ... اول بزار یه حرف نسبتاً بی ربط بزنم ; تاحالا براتون مسئله ی " کشش مصنوعی" پیش اومده ؟؟؟ کشش مصنوعی یه جاذبه ای هستش بین دوست دختر و دوست پسر ها یا بقول جوانان امروزی (!) جی اف بی اف هایی که قبلاً با هم دوست بودن و روزای خوبی داشتن ولی بعدش ترکیدن یعنی...
-
بدون شرح
1389/09/05 18:57
-
عملیات غیر ممکن Oou-Keiiy !
1389/09/02 19:35
سیلام ! حالتون خوبه ؟ اصلاً مهم نیس... یه چند وقتی نبودم میدونم که خیلی دلتون برام تنگ شده بود و خدا خدا می کردین که بیام و شما رو بس مستفیض کنم! ... خیلی اتفاق ها افتاد و چون چند روز میگذره منم زیاد یادم نیس هرچی که یادمه تعریف میکنم ( اصلاً تعریف نکن! ) اونم با این حافظه ی بس پایدار من که یادم نمیاد دو دیقه پیش چی...
-
نکته ی ظریف !
1389/09/02 19:35
-
درد من
1389/09/01 20:05
درد من تنهایی نیست ! بلکه مرگ ملتی است که گدایی را قناعت، بی عرضه گی را صبر و با تبسمی بر لب این حماقت را حکمت خداوندی مینامند. "گاندی"