یادداشت های سیاه

تناقضات مدرنیسم ارتجاعی !

یادداشت های سیاه

تناقضات مدرنیسم ارتجاعی !

فی الباب چیز میزای رمانتیک و عروقیات !

 سلام


 نمیدونم بعضی موقع ها براتون این موضوع پیش اومده ... اول بزار یه حرف نسبتاً بی ربط بزنم ; تاحالا براتون مسئله ی " کشش مصنوعی" پیش اومده ؟؟؟ کشش مصنوعی یه جاذبه ای هستش بین دوست دختر و دوست پسر ها یا بقول جوانان امروزی (!) جی اف بی اف هایی که قبلاً با هم دوست بودن و روزای خوبی داشتن ولی بعدش ترکیدن یعنی جدا شدن ... اگه دوباره همدیگرو ببینن یا بهم اس ام اس بدن یا صدای همو بشنون یه جوری میشن و همون حس کشش مصنوعی وارد قضیه میشه و اونا دوس دارن باهم اختلاط کنن سر مسائل بی ربط ... از رنگ آب تا اینکه چرا امروز هوا انقدر سرده ! ... یه جور حسیه که دو طرف نمیدونن چرا میخوان باهم صحبت کنن ، البته زیاد ملایمتی در کار نیس و هر دو طرف سعی در ضایع کردن، از گذشته یاد کردن، صحبت الانشون رو کردن میکنند ... خب شاید تجربه کرده باشید و شایدم نکرده باشید به هر حال میرم سر اصل قضیه ای که اول میخواستم بگم ( اووه الان میگن چقدر صغری کبری چید! ) ... خیلی جالب میشه (منظورم از جالب، مزخرف ترین و بدشانسانه ترین اتفاقیه که میتونه بیفته )  که با یکی بری کافی شاپ و از اونور همون بقول معروف جی اف قدیمیه رو ببینی و تازه شب قبلش با اون جی اف قبلیه سیستم کشش مصنوعی و اس ام اس بازیو و هارت و پورت کرده باشی !  ... داستان ها دارد ... بقول یارو گفتنی ; این سخن پایان ندارد ای جوااااان ... 


درواقع وقتی یه اتفاق بدی داره میفته و موهای تن آدم سیخ که چه عرض کنم میخ میشه، عرق سرد رو آدم میشینه و آدم فکر نمی کنه دیگه بدتر از این ممکن نیس ، یه حالت خیلی مزخرفی به آدم دست میده الان یه روزه که احساس پشیمونی بهم دست داده ... از قسمت ِ ... قسمت چیز ...  - خدایا تو اون کتابه چی بود اسمش !؟؟! خونده بودماااا یادم رفت - هورمون های فکر کنم بخش Orbitofrontal هستش که احساس پشیمانی رو ایجاد میکنه ... بگذریم ... دیروز مهران(پسر عمم) رو دیدم توی اتوبوس و وقتی داشت پیاده میشد از در عقب گفتم کرایه ت رو حساب میکنم چون قسمت جلو خیلی شلوغ بود و اصلاً نمیشد  بعد که رفت منم یه ایسگا دیگه پیاده شدم کرایه خودمو حساب کردم و یادم رفت کرایه ی مهران رو حساب کنم و این حس پشیمونی دوم هم مانند یه پتک فولادین بر مغز مبارک بنده خورد و پشیمانی پشت پشیمانی توی مغز من اومد ... 


پانوشت یک : چی بگم ؟ دلم پُــره ... حوصله حرف مزخرف رو ندارم 

پانوشت دو : کاش یکم حواسم پرت چیزای دیگه بشه ... 

پانوشت سه : پشت یه صندلی چوبی تک نفره ( مدرسه ای ) خونده بودم، " عشق مانند باتلاقی است که هر قورباغه ای در آن فرو میرود ! " 

پانوشت چهار : درکل زیاد خوشم نمیاد از این چیزا صبت کنم ...

پانوشت پنج : نظرت چیه ؟



نظرات 16 + ارسال نظر
حسین 1389/09/05 ساعت 18:59 http://www.akslar.com

سلام دوست عزیز مطالب وبلاگتون بسیار جالب بود تبریک میگم به شما.
ممنون میشم از سایت من هم دیدن نمایید
با سپاس
http://www.akslar.com

شایان 1389/09/05 ساعت 20:54 http://AVRILFAN.BLOGFA.COM

ها ؟؟؟

ها نه بله !

اصلإ واقعأ این کشش مصنوعیه هست؟! یا فقط یه توهمه که پسرا و دخترا میزنن؟!
راستی این پستت فوق العاده بود...

واقعاً هست ... مرسی

نوشی 1389/09/05 ساعت 21:50 http://tameshki.com

نگاه کن .. به روزه :دی

اَه این :دی چیه دیگه خیلی سخته بنویسی D: ؟ ... اصلاً :دی معنی نمیده

باران 1389/09/05 ساعت 22:20 http://the-rain.blogsky.com

نظرت راجع به ثبت چیه؟
از هرنوع کشش مصنوعی بیزارم!

ثبت ِ چی ؟ ... منم بی زارم ولی بعضی وقتا لذت بخشه !؟

مهتا 1389/09/06 ساعت 00:48

نظر خاصی نداشتم!

واقعاً خیلی مرسی

کوریون 1389/09/06 ساعت 01:09 http://chorion.ir/

خب اینا که گفتی زیادی ظبیعی بود ها!
-
شرمنده دیر اومدم ، هدر های باحال میذاری؟!;)
-
لینکمو تصحیح کن

آره ... نه بابا کجاش باحاله ! ... چشم الان درسش میکنم.

مهبد 1389/09/06 ساعت 10:22 http://langargah.blogsky.com

سلام
مرسی که سر زدی
ببخشید یه یک ماهی سفر بودم

سوغاتی من کو ؟

eli 1389/09/06 ساعت 20:49 http://jijibaghuli.blogsky.com/

والا نظرم اینه که گویا حالت از من بدتره!!!!!!!!!!!
قاطی کردی انگار
اون از پلیس بازیت اینم از کافی شاپت

نه بابا اتفاقاً در کمال آگاهی این پست رو پرتاب کردم

عسل 1389/09/06 ساعت 21:36

مرده ی این بحثای علمیتم
کشش مصنوعی و این حرفا

از دست تو

عمو جون شما هم بله ؟ بهت نمیاد
بیخیال بابا ! بزرگ میشی یادت میره !
هنوز بچه ای حالیت نی ! چند وقت دیگه از قصد یه کاری میکنی که کرایه ندی

دلت پره ؟ خب خالیش کن عزیزم ! فوقش نمیخونیم !

دایی 1389/09/07 ساعت 17:58 http://flex.blogsky.com

عجب اتفاق نادری!
نمی دونم بگم خوش شانسی یا بدشانس ولی جالبی!

خوش شانس (!) یقیناً خوش شانس !!!

هه هه ! پیش میاد

هه هه ! بله !

مهبد 1389/09/08 ساعت 14:25 http://langargah.blogsky.com

سلام دادا
فکر کنم هیچ کی قدر من معنی حرفاتو نفهمه چون تازگی خودم در گیرشم یکی دوپست اخرم رو بخون متوجه می شی

چشم حتماً میخونم

چیزای دیگه چیه که دلت می خواد حواست بهشون پرت بشه؟
چون منم دنبال یه چیزی هستم که تمام حواسم پرت بشه طرفش!
.
.
اون توصیف فمینیستی ..... خب فقط یک پسر را دیده ام که دستهای زیبایی داشته و در بقیه موارد دستهای مردان واقعا چنگی به دل آدم نمی زنند. چه خوشتان آید چه ناید!

متشکرم

http://hofop.blogsky.com/ 1389/09/10 ساعت 02:48

اُ بهههلهههه
واقعا هیچی به ذهنم نمیاد بخدا

اشکال نداره من که چیزی نگفتم !

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد