یادداشت های سیاه

تناقضات مدرنیسم ارتجاعی !

یادداشت های سیاه

تناقضات مدرنیسم ارتجاعی !

بعلت ذیغ وقت !


... اَه ... چقدر بده وقتی میدونی باید سر یه ساعت یه کاریو انجام بدی و خودتم متوجه باشی که نمیتونی و دیر میشه و تازه با خیال راحت فس فس کنی ( تلف کردن وقت! ) و شیش بار از این اتاق به اون اتاق بری ... تقریباً در همه ی مواقع ای که عجله دارم کارها بدتر گره میخورن و هی یه مشکلی پیش میاد، اینجاست که " هر چه سنگ است مال پای لنگ است " در فکر پوک و مضمهل ( درست نوشتم؟ ) من تجلی پیدا می کنه و همچین که دارم موهامو شونه میکنم گوشیم زنگ میخوره ... از اینکه سایلنتش کردم بسی خرسندم و لبخندی بس ملیح بر لبانم. موهامو شونه کردم و مسواک زدم-چقدر این خمیر دندونای جدید بدمزس- و یکم بصورت فیگوراتیو، جلوی آینه جسچر گرفتم و آخرش رفتم سمت اتاق ولی بازم داشت زنگ میزد ... اَه ... سمجیست بس نابجا  ... هنوز گوشی رو از جیبم در نیاوردما ولی میتونم مختصری حدس بزنم کیه ... یه لحظه پشیمون شدم که چرا سایلنت کردم و بجای ویبره ی اعصاب خورد کن، آهنگ زیبای پدرخوانده رو گوش نکردم ... انقدر که سمج بوده توی تماس، حتماً به قسمت دوس داشتنی آهنگ میرسید ...



سوار تاکسیم ... چقدر نور آفتاب توی صورتمه یعنی درواقع توی دماغمه! ... زیاد دقت نکرده بودم به سمت نشستنم که این آفتاب توی سوراخ دماغم نتابه ... حالا خوبه هر روز این مسیر رو میرم ولی بعضی موقع ها از سر حواس پرتی یا شایدم واید بودن یادم میره ... این که بغل دستم نشسته به اندازه ی دو تا هندوانه ی دیم پاهاشو از هم باز کرده ! ... میخواستم بگم آقا جان این چه وضعیه؟ پاتو اندازه عرض شونت باز کن، بعد یه دفعه دیدم یارو چهارشانه رستم است ! بیخیال شدم ... از تاکسی که پیاده میشدم یارو پنجاه تومنی نداشت بجاش یه آدامس تمشکی بهم داد که الان مارکش یادم رفته...آدامسو گرفتم با اکراه و انداختمش تو جیبم و از تاکسی پیاده شدم راه رفتن رو در پیش گرفتم ... اوه عجب سایه ای ! ... خنک شدم ... دیگه یخ زدم خیلی سرد شد ... عجبا ... اون موقع بود که یه لحظه هوس اون آفتاب لعنتی که داشت منو می پخت رو کردم ... یدونه از اون آدامس انداختم دهنم ; عجب مزه ای داشت ... یقیناً که بیشتر از یک پنجاه تومنی پاره بدردم خورد ... همینجوری که داشتم میرفتم هزاران تا سوژه از اینور و اونورم می گذشتن و منم توی این فکر بودم که چطوری اینا رو به حالت مزخرفی توی وبلاگم بنویسم و ثبتش کنم ...  لعنتی بازم این رنگ آبی بلاگ اسکای حافظه ی منو پاک کرد... نمیدونم پستم رو چجوری خاتمه بدم ... اینه که ... 



پانوشت یک : ذیغی وقت و هزار دردسر !

پانوشت دو : بستنی ای نیم خور !

پانوشت سه : الکی شلوغ بودن خیابونا !

پانوشت چهار : چقدر من از علامت تعجب استفاده میکنم !

پانوشت پنج : مجبور نبودم امروز روزنوشت - شب نوشته الان - بنویسم !

پانوشت شش : شارژ ایرانسل چقدر فزرتیه ! زود زود تموم میشه ... دیگه نمیخرم !

پانوشت هفت : میخوام از این عینک های آینه ای بگیرم، از اینایی که چش یارو معلوم نیس!

پانوشت هشت : ووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی

پانوشت نه : خدایا برسون یه ... نه یکی کمه ، هزارتا گونی صد دلاری که بدجوری خوردم به PC


نظرات 18 + ارسال نظر
شایان 1389/09/15 ساعت 19:28 http://avrilfan.blogfa.com

به به
خیلی به قول خودت وایدی ای واید واید واید پهن عریض

خواهش میکنم وایدی از خودته!

شایان 1389/09/15 ساعت 21:48 http://avrilfan.blogfa.com

چاکریم شکست نفسی میکنی
مابه این سطح و اندازه ها نمیرسیم

عسل 1389/09/15 ساعت 22:23

خواستم یه چیزی درباره شارژ بهت بگم ولی سانسور میگیرم
ضمنا فرزندم میشه زنگ ابی بلاگ اسکای رو عوض کرد که حافظت یاری کنه البته اگه واقعا مشکل اینه
از همه اینا گذشته کی بود که بهت زنگ میزد ؟هاااااااااااااااااااا!

عسل 1389/09/15 ساعت 22:26

الکی بهونه رنگ آبی بلاگ اسکای رو نکن که میشه رنگشو عوض کرد
حالا اینو ول کن بگو کی بود که سمج بهت زنگ میزد هااااااااااااااااا؟؟!!!

ای بابا

باران 1389/09/16 ساعت 00:05 http://the-rain.blogsky.com

۱.عاشق این پا نوشتاتم...پستای طولانیتم واسه همین پانوشتاش میخونم
۲.چقد خوب ... اینکه چشات معلوم نباشه
۳.لعنت به خواس...

مرسی !

سوفی 1389/09/16 ساعت 00:50 http://sophie-89.blogsky.com/

سلام
بعضی از تاکسی ها اون ۵۰ تومنی رو هم نمیدن و در جواب میگن نداریم و مجبوری ببخشی به خودشون ...

نمیبخشم

سلام
حالا من گفتم فضول تو دیگه مهر تایید بهش نمیزدی!!!!!!
توکه مشکلت فقط با چند گونی صد دلاری رفع میشه چرا اینقدر ننه من غریبم بازی در میاری

راستی از سمج بیشتر حرف بزن، کیه ؟ کجاست؟
در نرو ج.اب سوالم یه لبخن نیستاآآآآ.

نمیگم

الی 1389/09/16 ساعت 12:51 http://jijibaghuli.blogsky.com/

نخودم که دوستان گفتن یه نه اما مضمحل درسته.
ببینم کی بود زنگ میزد؟ میدونی چی اومد تو ذهنم؟ که قراار داری و تند تند داری حاضر میشی.اونوقت پشت خطی میخواد بگه نیا قرار کنسل شد

ای بخیل

شایان 1389/09/16 ساعت 14:18 http://avrilfan.blogfa.com

سلام ببخشید مزاحم شدم
اون دامینرو ثبت کردی ؟
اگه نکردی میتونی این ادرس رو بزاری

avrilspace.net
مرسی برادر بسیجی

بسیجی رو کی ـایده !؟

میدونم که همشهری خودمونی!اصلا خود منم این راه و روزی یه بار باید برم و بیام/

جداً ؟

رزا 1389/09/16 ساعت 21:50

قبل از اینکه پستتو بخونم غمگین بودام اما وقتی خوندم واقعا روحیم عوض شد.مرسی که ادمو شاد میکنی .ولی خدایی منم با این نشستنه ادما تو تاکسی مشکل دارم .یکی که اندامه بزرگی داره وبه اندازه ۲ نفر جا میگیره خوب پول ۲ نفرو حساب کنه و بیخود نفر سومی سوار نشه

قربانت آره منم موافقم !

اه !! روز به روز چرت و پرت نوشتنت بیشتر میشه !!
مگه من وقت اضافه دارم که بشینم اینا رو بخونم


اینم جواب اون ضد حالی که زدی

سوفی 1389/09/16 ساعت 22:16 http://sophie-89.blogsky.com/

سلام
ممنون از حضورت...

قربانت

کوریون 1389/09/16 ساعت 23:17 http://chorion.ir/

تصدقت ای به pc خورده ;)

قربانت

یلدا 1389/09/17 ساعت 01:55

سلام.پیامهاتو تازه دیدم.حس کردم دوست داری الان خفم کنی.شرمندم.قول میدم فردا شب آپ کنم.اینترنتم رو وصل کنم میام.

آدرس وبت رو بزاری بد نیس ؟

نوشی 1389/09/17 ساعت 11:18 http://tameshki.com

خوبه وخت نداشتی ..
ایرانسل نگو دلم خونههههههه :دی

بسی بلی !

الی 1389/09/17 ساعت 13:58 http://jijibaghuli.blogsky.com/

پخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخ
باز فقط اومدم بترسونمت و برم

ممنون از غرض شخصیت

http://hofop.blogsky.com 1389/09/19 ساعت 15:58

بی پولی!
کلا یه سالی میشه گوشیم همش سایلنته خوب حسودیم شد

جداً ؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد