یادداشت های سیاه

تناقضات مدرنیسم ارتجاعی !

یادداشت های سیاه

تناقضات مدرنیسم ارتجاعی !

سلام خدمت دوستان، یه جور زورنوشت شد!

سلام به همه ی دوستای گل گلاب من ! 

 

جا داره اینجا سلامی خاص عرز  عرض کنم خدمت آقای شایان که به تازگی به جمع کثیر (!) خوانندگان وبلاگ من پیوسته است ! و با نظرات هر چند مزخرفش اما مارا اندک مختصری دلخوش به نوشتن میکند. 

  

خب امروز سه شنبه و روز تعطیل است به مناسبت روز نیمه شعبان و مثلاً ملت الان اینور و اونور پلاسن و دارن از یک روز تعطیل و فوق العاده گرم لذت میبرن. جناب داش سیا ( برادرم ) امروز شمال تشریف دارن و در حالِ حال و حول در یکی از خفنگ ترین مناطق ایران در شمال ایران به نام منطقه ی سرسبز اشکورات هستند. الان مثلاً نمیخوام درس جغرافی بدم و دو ساعت درباره این منطقه فک بزنم ولی درکل بگم که اینجا یک منطقه ی بکر داره به اسم سفید آب و سجیران البته ! که بسیار آب و هوایی مشتی داره و تا چشم کار میکنه کوه های سبز و مرتفع و طبیعت دستنخورده و یکمی هم ترسناک داره ، جدا از اینکه یک منطقه ی توریستی هست کلاً خیلی باصفا و منحصر به فرده ... ولی من نمیدونم چرا زندگی توی یه شهر بزرگ و تمیز و البته با برج ها و آسمان خراش های سر به فلک کشیده که آدم حتی فکر رفتن به بالای آن را هم نمیکنه رو بیشتر دوس دارم، بگذریم ... 

   

امروز چون صبح خوبی رو شروع کردم گفتم شاید بهتر باشه که الان پست مطلب کنم و شما رو بس مستفیض کنم ! شایان خان که الان داری میخونی بهت بگم که جناب عبدالزاقارت شما کاره دیگه ای جز خوندن مطالب من نداری ؟ آقا من شاید نخوام تو چرندیات منو بخونی ... نه شوخی کردم. نیشتم ببند  

 

راستی امروز پیرهن جدیدمو پوشیدم و میدونم که اصلاً براتون مهم نیست ! خب اهمیتش یه چیزی تو مایه های اهمیت یک آدامس چسبیده به کف پیاده رو هستش و از این بابت کاملاً مطمئنم که شما هم میدونید. بعد از ظهر شاید با حسن ( الان میگن خفه کرد حسنو ) یه سر بریم خیام واسه خرید. یکم لباس میخواد بخره و از اونجایی که سلیقه ی من خیلی گریته (‌ Great) گفتش که با هم بریم - البته تعریف از خود باشه هاااا- و قراره که بریم... شاید بخاطر همین به سرم زد که الان پست کنم شاید تا بعد از ظهر مطلب رو یکم چنج کردم شایدم یه ستون آزاد رفتم یا روزنوشت .... به کسی هیچ ربطی نداره چون وبلاگ خودمه هرکاری دلم میخواد یا بهتر بگم هر غلطی بخوام میکنم   

 

  

 

شایعه ی یک : این نوشته ممکن است تا شب چنج بشود! 

شایعه دو  : قراره بعد از ظهر بریم چرخکی بزنیم و دود و آلودگی بخوریم!  

پانوشت یک : شایان جان خوبی ؟ خوش اومدی...    

نتیجه گیری یک : پیرهن سیاه و قرمز ( البته آستین کوتاهاا ) بدنو خنک میکنه ! 

نتیجه گیری دو  : حالا نتیجه گیری نمیزدی نمیشد ؟؟؟ 

 

 

 

 

 

ماجرای پیرهن خریدن منو تریپه خفنگ !

سلام 

 

دیروز با حسن رفتیم خرید پیرهن ، البته اون فعلاً نمیخواست بخره من دوتا پیرهن خریدم هر دوتا آستین کوتاهه و یکیش سیاه و قرمز و یکیش هم پیرهن مردونه است ( از اینایی که شبیه کیسه زباله میمونه جنسشا ...) خریدم فعلاً ببینیم چطور پیش میره ... البته اگه بمن بود لباس مباس نمیخریدم همینطور لخت توی خیابون میرفتم ولی پولامو جمع میکردم یه کادیلاک سویل میخریدم که از نون شب هم واجب تره و دلم میخواد با صدای موتورش بخوابم ...  

خب 

امروز تی ام زنگ زد گفت بیا ببینمت ( تی ام دوست دخترمه خیر سرم ! ) منم گفتم که سرم شلوغه و نمیتونم بیام و واقعاً هم کار داشتم ، اصلاً واسه همینه که الان دارم وبلاگ رو بروز میکنم. راستی چندتا پیرهن میخوایم بگیریم من و حسن از اینایی که عین مانتو میمونه تریپش رپریه مثلاً ، پیرهن هیپ هاپ. از همونایی که مثلاً مارکای درشت و کت و کلفت داره یا مثلاً شماره ی 69 ای چمدونم 88 ی چیزی داره ... درواقع تریپ هیپ هاپ یه چیزی توی مایه های این میشه کلیک کنید ...  

 

خب امیدوارم که از خوندن خاطرات چرند من لذت برده باشید، جا داره اینجا از بروبکس پشت صحنه تشکر کنیم ، تا برنامه بعدی خدانگهدار ... 

  

راستی این دون ژوان همش دوست داره خمیر شدن یه فیل رو ببینه !!! من نمیدونم چرا ؟؟؟  

 

  

 

 

پانوشت یک: زارتم غمسوز شد ! 

پانوشت دو : پیرهن خریدم 2 تا  وای وای 

پانوشت سه : بچه ها مچکریم ... 

 

 

 

 

سبزی آشی پلویی کوکویی سرخ کردنی ...

سلام به بروبچه های گل و گلابه علاف ( راس میگم دیگه ! ) 

 

خب اول بزار یکی از دلایل علافیت شما رو من بگم: من که دیگه خدای علافیت هستم بخاطر اینکه این مزخرفات رو اینجا منتشر میکنم در روزنامه شخصی خودم (!) ، حالا ببین شمایی که داری مطالب استفراغ منو میخونی چغذه دیگه علافی ... خب چون دیروز روزنوشت ننوشتم و زر مفتی نداشتم بزنم تصمیم گرفتم که امروز یکم زر بزنم و تلافی زرهای دیشب رو در بیارم !

خب دیشب یا دیروز کلاً ، اتفاق خاصی نیفتاد و خیلی ریلکس درحال مصرف کردن اکسیژن هوا به علافی و یللی تللی مشغول بودم و حسابی کیفور شده بودم و داشتم وظیفه ی خطیر مفت خوری رو به نحو احسنت انجام میدادم. امروز هم که دارم الان این چرت نوشت ها رو مینویسم تا الان اتفاق خاصی نیفتاده فقط با حسن صبح یه سر رفتیم بیرون و یه چرخی زدیم و دی وی دی پرنس آف پرشیا یا فارسی بگم شاهزاده ی پارسی رو خرید و هزاربار هم تعریف کرد که این فلانه و بسیاره و حسابی مغز مارو ترکوند که خونه ی دخترخاله ی شوهر عمم اینو دیدم که خیلی باحاله و ... خلاصه مغز مارو خورد ...  

خب حالا میخوام راجع به اینکه دیروز و امروز چطوری از خواب بیدار شدم یکم فک بزنم، ماشاالله خودتون که خوب میدونین از اونجایی که ما در محله ی گروو استریت میشینیم ( Groove Street ) که یه محله ی فقیرنشینه شهر میشینیم و یه کوچه ی نسبتاً پهن هستیم با درختای بلند و همسایه ی ما هم یک دادج Dodge مثل این داره و یه شورلت نوای خیلی تمیز هم کنارش پارکه ، صبح ها توی محل بعضی موقع ها با صدای بسیار دل انگیز و بسیار زیبای وانتی های دوره گرد از میوه فروش گرفته تا سبزی فروش و نمک فروش و لباس فروش و لوازم منزل فروش و حالا نفروش کی بفروش و چی چی ، از خواب بیدار میشم ! البته خداروشکر یه چندوقتی هست که پیداشون نیست ... من اگه جای شهرداری بودم چند نفر آرپی جی زن استخدام میکردم بالای بالا پشتبوم خونه ها میزاشتم که هرجای شهر این وانتی های دوره گرد دست فروش رو دیدن بزنن بترکونن اینا رو تا ما دمی از دست اینها آسایش داشته باشیم ... حالا جالبش اینجاس که طرف میاد تو کوچه ساعت سه ی ظهر - منم با چشای خون افتاده ی مویرگ زده بیرون و کف کرده تو خونم - داد و هوار میزنه که بیا مثلاً خیار ساوه بدم ، انار واشنگتنی ! ، موز خوش هیکل ( بخدا میگفت ) ، سیب لبنانیه بخور چه حالیه ، هندونه دلش خونه ، بدو خیار زنبیلو بیار ... انقدر از اینا میگن تا ملت همه آسی میشن ، حالا تو همین بین یه دفعه یه فروشنده دیگه مثلاً با نیسان میاد و هر دو تا توی کوچه و صداها هم که قاطی شده و چه شود ! اون یکی فردا میره بلندگوشو تقویت میکنه و میاد هوار میزنه ، اون یارو هم پس فردا میره ساب ووفره پایونییر میبنده و با آهنگ میاد که حال رقیبشو بگیره ، بعد فردا اون با باند اکسپلود و چند تا بلندگوی دو طرفه اینور اونوره ماشین میبنده و چه وضعی .... حالا حمار بیار و الباقالی بار کن ... 

 

این بود قضیه ی اینکه چطوری صبح ها از خواب بیدار میشم بعضی موقع ها ... 

 حالا شاید تا شب یه روزنوشت دیگه هم نوشتم - میدونم که میخواید ننویسم- ولی نظر شما هم اصلاً برام مهم نیست به درک  .... 

 

 

 

 

شایعه ی یک : این نوشته ممکن است تا شب چنج بشود! 

شایعه ی دو  : طرح جمع آوری فروشندگان دوره گرد -با وانت البته- از سطح شهر ... 

 

پانوشت یک: یک روز نسبتاً خوب 

پانوشت دو : چهارشنبه قراره بریم خیابون کوروش ... 

 

 

 

 

افتتاح مجدد مزخرفات من ! ورژن جدید مثلاً

سلام دوستای خوبم امیدوارم که حال مبارک جنابعالی و خانواده ی محترم خوب باشه و ایام دیوید بکام باشه ... ! 

 

آقا خیلی الان عجیب نیست که من دارم پست میکنم بعد از ماه ها ؟؟؟؟ ( نه اصلا )  

میدونم که بسیاری از شما هموطنان و وبلاگنویسان ایرانی در سراسر این گیتی ناراحت و افسرده بودید بابت اینکه من دو سه ماهی نیومدم و مطلب پست نکردم و هرچه بیشتر منتظر این بودید که ببینید من کی بر میگردم ! ( نه بابا کجا بودیم؟ ) ... چندتا بخش خفنگ هم میخوام اضافه کنم.

 

اول جا داره بگم که من الان که سرم بسی خلوت است و محفل عیش و نوش براه است من زارپی اومدم اینجا تا دوباره با نوشتن اعترافات ذهن خطرناک خود حال شما و اونا و این وریا رو اون وریا رو ایرانی ها رو خارجی هارو همه بروبکس رو بهم بزنم ... ! میدونم که خیلی عذابه خوندن نوشته های من ولی خب برای وقت تلف کردن بد نیست هرزچندگاهی بیاین و یک نیم نگاهی به وبلاگ من بندازین ، از این نگاهایی که رییسا توی اداره به کارمنداشون می کنن از بالا ، انگار که دارن به مگس نگاه میکنن خیلی خودشونو میگیرن ... 

 

خلاصه علت اینکه باعث شد من بعد از چند ماه بیام این بود که دیدم وظیفه ی خطیر من در باب آگاه ساختن ملت از چرندیات و خزئبلات و جفنگیات و مزخرفات و زاقارتیات خود ، داره به خطر میوفته و سعی کردم که بیام ، راستی محیط بلاگ اسکای که خیلی روشن و آرامش بخشه خیلی کمک کرد به علاوه وبلاگم که یه بار دیدم و گفتم چقدر قشنگه ( تعریف از خود نباشه که هست ) حیفه که دوباره مطلب ننویسم و گسترشش ندم... از اینجا بود که اومدم و حالا فعلاً هستم از همه دوستانی که خیلی عطش داشتن واسه مطالب من ببینن کی درمیشه معذرت میخواهیم! 

 

راستی این تبلیغ مسخره چیه که بالای مطالب من میاد ؟! خوبه حالا تبلیغات لارجرباکس و دستگاه افزایش طول آلت و خیلی عذر میخوام شورت و سوتین نیست ! ( مردم از خنده ) میدونم بلاگدهی خرج داره ولی خب توی صفحه اول خودشون بزنن بسه دیگه ، واقعاً که این طمع چه میکند با انسان ، آقای بلاگ اسکای با تواما ! ... حالا فرتی وبلاگو نبندی انتقادناپذیر... 

  

دلم برای وبلاگم تنگ شده بود .... آخیش ... 

 

 

 

 

پانوشت یک : یک سال بعد ... ! 

پانوشت دو  : مگس خودتی ... 

پانوشت سه: این تبلیغارو جون من ببندین وقتی میاین وبلاگ من! 

 

 

 

وبلاگم در حال سقوطه ...

اصلاً حوصله پست مطلب ندارم رفیق ...

زرتم غم سوز شده !

چقدر اوضاع قاراشمیشه ... دو تا پروژه طراحی سایت گرفتم ، زرتم غم سوز شده ...

من چغذه علافم ...

این روزا نمیدونم چرا همش میام و نظرات رو می خونم ولی پست نمیزارم ؟ شاید اون موقع ها که پست مطلب می کردم خیلی بیکار بودم ... یه جوری شدم که حس پست دادن ندارم ... زاقارت شدم فکر کنم ... !

نعمی گازوییل و هوای ابری

امروز عجب روز زاقارتی باید باشه ... این نعمــی گازوییل ول کن ما نیست بابا عین جن بوداده ظاهر میشه ... دهن مارو سرویس کرده ... امروز یَک بارون خفنگی اومد که نگو ... شونصد دقیقه پشت سر هم بارون اومد ... اصلاً من از روزای ابری متنفرم ... شاید تا شب ادامه این نوشته رو کامل کردم ... فعلاً زاپارت تا بعد ...

ماجرای گوشی کوربی و خیس شدنم

سلام ... 

 

آقا این گوشی کوربی عجب چیزیه ... جای هدفونش رو خیلی وقته که پیدا کردم ( ! ) ولی یادم رفت بنویسم. موزیک گوش کردن و این چیزا هم خیلی باهاش حال میده و ته شه ... تازه این Ebuddy زاقارچ ( کلمه جدید بودا .... ) هم اصلاً به درد نمی خوره همین Yahoo! Mobile از همه چی بهتر و کامل تره ... فقط یه چیز مونده اینم این که چطوری از توی موبایلم سایتهای فیس بوک و یوتیوب و کلاً سایت های فیلتر شده رو باز کنم ؟! ... امروز روز نسبتاً خوبی بود و یه بارون خفن هم اومد و من با پیرهن آستین کوتای خز و خیلم زیر باران زارت شدم نه مثل اونایی که پشت پنجره روی مبل راکی شون نشستن و یه فنجون قهوه توی لیوان مخصوصشون می خورن و به پنجره نگاه می کنن و میگن :"به به چه باران شاعرانه ای ... " .... 

 

 

پانوشت : زاپارات ... !!! ( همون زارت خودمون ) ....

زارت توی ایرانسل

کاش این ایرانسل لعنتی شارژی نبود ... اه ...

اندر حکایت گوشی کوربی

سلام ... 

 

آقا این گوشی کوربی عجب چیزیه ... کم کم دارم باهاش حال می کنم... به یاری eBuddy بسیار ترکوندم ...

بالاخره گوشی خریدم ...

سلام دیشب گوشی سامسونگ کوربی Samsung Corby رو خریدم با شعار معروف "What color is your life" و گوشی خوب و با امکاناتی هستش تا الان که خیلی چیزای تازه ای برام داشته ... البته فکر کنم یه مدت دیگه دلم رو بزنه و عادی بشه ... قیمتش هم خوب بود ... ولی هنوز نفهمیدم جای ورودی هدفونش کجاس ؟؟؟ آخه فیش هدفونش یه جوره و اونجایی که شارژ می کنی ( قاعدتاً باید اونجا باشه چون سوراخ دیگه ای نداره :) دیگه ... ) یه جور دیگه اس و این مسئله سخت منو نگران کرده که نکنه اصلاً این هدفون نمیخوره ... !!! 

  

چندروزی هم ننوشته بودم دیگه حسش نبود ... از این به بعد دیگه حسی می نویسم و اهمیتی به خواسته های شما ( ! ) و اصرار های پیاپی شما ( ! ) نمیدم ...

ویندوز قشنگ Seven و ماجرای آجیل ماجیل

سلام ! 

 

آقا این ویندوز Seven هم عجب چیزیه ها ... اول بهش اعتقاد نداشتم اما الان خیلی بهش اعتقاد پیدا کردم ... شاید شب دوباره اومدم این پست رو کامل کردم ... زارت تا بعد ... 

 

 

 

شایعه : این نوشته ممکن است تا شب چنج بشود ... 

 

 

 

ادامه پست :  

 

الان ساعت 07.25 عصر هستش و من حالم از هرچی ویندوز Seven به هم خورده ... نه اینکه ویندوز بدی باشه ها ! بهترینه اما نرم افزارایی که روش میخوای نصب کنی همش باید آپ تو دیت یا به زبان فارسی بگم ( ! ) به روز باشه ... از لحاظ گرافیکی و اینا که ترکونده ... ولی از لحاظ برنامه و نرم افزار بدرد نمیخوره ... مخصوصاً برای گیم و این چرت و پرتا که هیچ ... حالا کاری نداریم... امروز روز خوبی هسته (!) و تا شب هم خوب خواهد بود. امروز که روز پنجم عیده (فکر کنم) تاحالا خونه عموم اینا و عمه هام اینا ( ! ) نرفتم هنوز و کلی مهمون هم مونده که زارت خراب بشن سرمون ... درکل امیدوارم روزهای نوروز خوبی داشته باشید و کمتر آجیل ماجیل بخورید بابا ... جان مادرتون کم آجیل و تخمه و کوفت بخورید چون من الان یه جوش خفنگ بخاطر این آجیل های وسوسه آمیز لعنتی زدم اعصابم قر قاطیه ... تا بعد خدانگهدارم باشه ...

 

حال و حول نوروزی و ماجرای سفر تهران

با سلام و درود فراوان بر شما دوستان گرامی ! 

 

امیدوارم که تا به امروز نوروز خوب و شادی را پشت سر گذاشته باشید و کلی به دیدن فک و فامیل و دوستان و آشنایان و دشمنان و همه و همه رفته باشید ... کلی میوه و شیرینی و نقل و نبات و آجیل و پادرازی و باقلوا و هندونه و انار و بند و بساط خورده باشید و حالشو برده باشید ... این بنده ی حقیر از روز اول (منظورم یک فروردینه ) زارپی رفتم تهران با خانواده ی محترمم و به همراه داداشم و زن داداشم و خواهر زن داداشم ( عجب شلم شومبایی شد! ) ...آقا برفو داشتی روز اول عیدی ؟؟؟ من گٌرخیده بودم ... جاده تهران قزوین بس شلوغ ( یعنی از تهران به قزوین شلوغ بود ) ولی جاده ی قزوین تهران بس خلوت ( یعنی از قزوین به تهران خلوت بود ) اما عجیب لغزنده و فرتی زرتی ( لغت جدید بود ) ... تو راه هم که داشتیم میرفتیم یه وانت از مسیر منحرف شد و یکهو اول سمت بیرون جاده و بعد به سمت گاردریل رفت و محکم کوبیده شد به آن آهن بدبخت فلک زده ... رسیدیم ! اول از همه رفتیم پابوس مادربزرگ گرامی ام و خاله ها و خاندایی ها و شوهر خاله خاندایی ( ! ) ها ... ناهار رو یَک جوجه مشتی زدیم و استراحتی بس مفید کردیم ... برای شام هم خونه ی خاله بزرگم و شوهرخالم رفتیم و پلاسی شدیم بس مُندرس ... شام جاتون خالی کباب بریانی زدیم و تا جان در بدن و فک در دهن داشتیم خوردیم و نشاط بسیار رفت ... فردا صبحشم از خواب مثل غنچه وا ( وا نه باز ) شدیم و خستگی از تن بترکوندیم و قصد رفتن همی کردیم ... برگشتنی تا فردیس ترافیک خیلی خفنگی بود ... دوباره رسیدیم ! ... رفتم خانه و بوسه بر خاک پاک و شهید پرور اتاقم همی زدم ... حالی کردم و الان هم در خدمت شما دارم این وبلاگ نخ نمای مزخرف نوشت داغون فکستنی صفر بازدید خودم رو به روز یا بقول فِرنگی ها آپ تو دیت می کنم ... میدونم که عجیب منتظر مطلبم بودید ( ! ) اما دیگه شرمنده دیگه سه روز اول نوروز رو هم من و هم این وبلاگ در تعطیلی کامل به سر بردیم ... امیدوارم که همواره تا روز سیزده بدر ( و اینجا پنجاه به در ) خوب و خوش و سرحال و خندان و آجیل خوران و عیدی بگیران باشید ... فعلاً خدانگهدارم ...

مسرورنامه ی پیش از نوروز ! - چند ساعت مانده به نوروز

سلام ! 

 

چون امروز دیگه همه جا شلوغ پلوغه و نوروز نزدیکه ( چند ساعت دیگه ) من گفتم الان پست بدم که اگه نتونستم به اینترنت کانکت بشم پست امروزمو از دست ندید! ( میدونم الان منتظر پستم بودید و نگران بودید ) تازه امروز همه جای شهر بساط پهن کردن که فلان چیزو داریم بسار چیزو داریم و ... و بقول مزخرفیسم مردم میخوان ( ببخشید ) از شرت و لباس زیر تا عینک روی چششون رو عوض کنن و در هر یک متر مربع صدنفر دارن وول می خورن .... اینو امروز به چشم دیدم... حالا کاری نداریم ... درکل امیدوارم نوروز شاد و باحالی رو داشته باشید و امسال براتون بهترین سال زندگیتون باشه و تا میتونید در صفا و صمیمیت زندگی کنید و عصبانی نشید و سر مسائل بیخودی به جان هم نیوفتید ( مثل این ) و بجای فخر فروشی و دعوا و کینه و این چیزا امسال خوشی و صمیمیت و راحتی براتون باشه و اوقات مفرحی رو داشته باشید و حالشو ببرید ... من که اول نوروز میرم تهران به همراه خانواده عزیزم و درخانه مادربزرگ جانم و خاله خانم جانانم ( جمع بود ) به خوردن کنگر و انداختن لنگر مشغول می شوم و اصحاب را دامنی پر کنم از سوغات ... راستی یه اتفاق خفنگ هم افتاده ! چون گوشیم رو فروختم و میخوام گوشی بخرم بعد از عید ( داستانش رو توی وبلاگم توی موضوعات و قسمت داستان ها درج می کنم بعداً براتون ) شماره های گوشیم رو تقریباً یه هفته پیش نوشته بودم توی دو تا برگه پشت و رو و توی خونه تکونی نوروز همش فارت ( در اینجا به معنی نیست و نابود ) شد و دیگه شماره کسی رو ندارم که بهش تبریک نوروز رو بگم !!! فکر کنم عمق فاجعه رو درک کردید و شماره های بسیار مهمی رو داشتم که مربوط بود به افراد خیلی خاص ( میفهمی که ؟ ) که گم شد و زارت ( در اینجا به معنی کنف شدن ) شدم... خب دیگه با این خبرای ناگوار نوروزتون رو خراب نمی کنم ( اصلاً کی ناراحت شد ؟؟؟ ) ... برید خوش باشید ... من رفتم ... منتظر پست بعد از نوروزم باشیدااا ... در پناه یزدان ...   

ماکارانی تو تعویض روغنی - یک روز به نوروز مانده !

سلام ! 

  

امروز روز نسبتاً خوبی بود. زندگی اینترنتی رو ادامه دادم و دیشب تا ساعت 2 که خونه ی عمم اینا مهمونی بودیم و خوش و بشی داشتیم و بعد هم که اومدیم با داش سیا دو سه دست PES09 زدیم و طبق معمول من ده بیستایی گل زدم بهش. تازه موقعی که دیگه همه میخواستیم بخوابیم من تو اتاق نشسته بودم داشتم با گوشی آخرین مشروح اخبار و آر اس اس سایت های سرگرمی و اینا رو می خوندم و لای پلکهام چوب کبریت گذاشته بودم (!) تا خوابم نبره ... بعدشم خوابیدم و صفحه ی سیاه تا صبح ، چون من معمولاً خواب نمی بینم مگر گهگداری ... شایدم می بینم ولی یادم میره چون این یه تز علمیه که میگه خواب دیدن با هربار خواب اتفاق میوفته ... حالا کاری نداریم. امروز کار مفیدم این بود که چندتا عکس که مصطفی ( پسر عمم ) ازم گرفته بود رو ویرایش کردم با فتوشاپ و خیلی باحال دراومد بزودی براتون میزارم تا ببینید ( نمیخوایم ببینیم ) و حالشو ببرید ... الان هم از کافی نت دارم مطلب پست می کنم. شام هم ماکارانی داریم ( وایییی به به ! ) بفرما شام ... امروز راستی با داش سیا ماشین رو بردیم کارواش و بعد هم تعویض روغنی و بعد هم بالانس و بعد هم جلوبندی و بعد هم صافکاری و بعد هم یاتاقان و بعد هم گیربکس و بعد هم اسقاطچی و بعد هم قبرستان ماشین ها ( هه از شماره سه به بعد رو دیگه چرت گفتم ... ) 

 امیدوارم فردا نوروز بسیار خوبی داشته باشید و سرشار از شادی و خوشحالی و صفا و صمیمیت و موفقیت برای خودتون و خونوادتون باشه و سال خوب و خوشی رو پیش رو داشته باشید.  

 

 

پانوشت یک : عمم اینا ! 

پانوشت دو : بسه دیگه چقدر گیم... 

پانوشت سه : یک معتاد آر اس اس ... 

پانوشت چهار : ایول مصطفی ! 

پانوشت پنج : ماکارانی با یه من روغن !!! 

پانوشت شش : ای آدم یاتاقان ... 

پانوشت هفت : فردا نوروزه ... فردا نوروزه ...

 

تکنولوجیست و زندگی اینترنتی من

سلام! 

 

امروز روز بسیار خوب و باحالی بود ، حیف که یکم هوا ابری بود ولی درکل روی هم رفته روز خوبی بود. در اینجا جا دارد که درود و دو صد بدرود برفستم بر اون کسانی که با تلاش و همت ، بزرگترین پدیده قرن رو ، اینترنت رو اختراع کردند ... چون امروز واقعاً طعم یک زندگی اینترنتی و تکنولوژیستاتیک ( کلمه رو داشتی ؟ ) چشیدم. اون از صبح که با موبایلم داشتم آخرین اخبار یا به اصطلاح خروجی آر اس اسش رو می خوندم و اون هم از بعداظهر که داشتم با موبایل ( دوباره ) برای گوشیم آنتی ویروس دانلود می کردم و همزمان توی توییتر هم یه اکانتی ساختم برای قشنگی ... الان هم قبل از اینکه پست مطلب کنم داشتم با محصول جدید گوگل به نام Buzz کار می کردم واقعاً محصول باحالیه یه چیزی تو مایه های توییتر و فیس بوکه ولی از نوع گوگلیش ... درکل امروز زندگی ماشینی و روباتی رو تجربه کردم و امیدوارم که این تجربیات ( مزخرف ) من مورد استفاده شما قرار گرفته باشه تا زورنوشت بعدی خدانگهدار ...  

 

پانوشت یک : اه بازم هوای ابری ! 

پانوشت دو : ایول پدیده قرن ... 

پانوشت سه : آر اس اس یعنی چَه ؟ 

پانوشت چهار : Buzz هم بدک نیست ؟! 

پانوشت پنج : آخ جـــون ... دو روز دیگه نوروزه !!! 

 

عجب روزی بود امروز !

سلام! 

 

امروز واقعاً عجب روزی بود! نه می تونم بگم چرت چرت بود و نه می تونم بگم توپ توپ بود ولی درکل رو هم رفته روز خوبی بود (!) ... صبح با صدای پرندگان خوش صدای بوستان سرسبز زندگی از خواب برخیزیستمندی و حالی کردمندی (!) ... دور و بر ساعت نه و نیم ده ، یا شایدم ده ده و نیم و این حدودا بود که بیدار شدم. رفتم بیرون یک دوری زدم. بعضی کوچه ها و بعضی جاها هنوز خاکستر آتش بازی های دیشب باقی مونده بود و رنگ آسفالت رو سیاه کرده بود و بوی خوبی هم میداد و مردم دوباره انگا نه انگار که دیشب اینجا کپسول پرسی گاز و دینامیت و اینا می ترکوندن و کیف می کردن ، همینجوری داشتن رفت و آمد می کردن و زندگی در خونشان به اصطلاح جاری بود. بعد اومدم یه سری به نت زدم دیدم هیچ خبری نیست و همه خوابن ( از خستگی آتیش بازی دیشب ) و به قول یکی از دوستان خر پر نمیزنه منم رفتم... ناهار هم یک خورشت کرفسی زدیم بر بدن که نگو و نپرس ! چرب و چیلی و روغن روش بود به اندازه چهار سانتی متر و به عبارتی 16 میلیون اپسیلون و همینطور 5/22 نانومتر بر واحد سردرد ... بعد از ناهار هم رفتم فیلمی ببینم بلکه ادامه ی راه مفت خوری و یللی تللی و معذرت می خوام گلاب به روتون گلاب به روتون گشادیت خودم رو ادامه بدم ... فیلمی که عالم و آدم ، همه و همه از انواع بشریت صد هزار سال پیش دیدن و من مثل کسی که سر از قبر درآورده باشه و تازه اومده باشه برای دیدن فیلم اومدم نشستم پشت پی سی ( بخوانید کامفیوتر ) و نگاه کرم ... فیلم درباره الی ! ... آقا یَک فیلم مزخرفِ سر دردِ داغانِ دوزاری بـــود که ... نه شوخی کردم ... آخه این روزا هر کی از یه فیلمی زیادی انتقاد کنه و بکوبتش میگن خیلی حالیشه ... فیلمشو تا قسمت اولش دیدم دیگه وقت نشد کار داشتم ( الکی ) و باید میرفتم الان میرم میبینم... امروز غروب هم با بروبچ پر مدعا در عرصه PES09 یکی دو دستی بازی کردیم و من طبق همیشه پیروز میدان لبخندزنان محل را ترک نموده و برایشان آرزوی سعادت و خوشبختی کردم ... در همین حین که داشتم میرفتم به سمت خونه بگو کیو دیدم ؟ نه بگو ... یه حدس بزن ... زارت ... میگم بابا ... در حین رفتن تو راه ~ رو دیدم با مادرش ! خیلی غیر منتظره بوداااا ... یه چیزی تو مایه های افتادن یه گونی تراول از آسمون ... خب دیگه خیلی پرحرفی کردم ... راستی COD5 رو هم دیشب تموم کردم بازی باحالی بود ولی به پای شماره 4 و 6 که عمراً نمیرسه ... خب دیگه من برم که کلی کار دارم ( هیچ کاری ندارم ) خدانگهدار تا زور - دوباره - زور نوشت بعدی ... ! 

 

 

پانوشت یک : عجب صبح دل انگیزی 

پانوشت دو : عجب خورشت کرفسی 

پانوشت سه : من غول PES هستم 

پانوشت چهار : اِ اِ اِ این اینجا چیکار می کنه؟ 

پانوشت پنج : عجب بازی باحالی بود ... 

 پانوشت شش : شصت و سه درصدت کو ؟ 

 

آخرین چهارشنبه سال

سلام! 

 

امروز صبح بلند شدیم به امید برگزاری یک چهارشنبه سوری سالم اما امروز هرجا رفتیم و گشتیم فقط صدای دینامیت و بمب و کاربیت و هزارتا کوفت و زهر مار میومد. دیگه کم مونده بود با آر پی جی پمپ بنزین رو منفجر کنن ... البته مامور بازار بود ولی هیچکاری نتونستن بکنن مامورا هم تعداشون کم بود هم اینکه نمیشد اصلاً بری نزدیک این بروبکس کاربیتباز ... واقعاً آدم وحشت می کنه خداییش خیلی گند زدن توی این رسم زیبا ... بجای اینکه بیایم یه شب آخر چهارشنبه سوری مقدس ( در دین زرتشت چهارشنبه ها روز تعطیل و مقدس است ) رو آتش که نماد پاکی و گرمی و نشاط است روشن کنیم ، میایم از آدم های مزخرفی که دستشون به یه جا بنده و فقط قصد خراب کردن این رسم رو دارن مواد منفجره و هزارجور ترقه می خریم و پول گزافی میدیم تا یه لحظه مثلاً زارت بترکه و یه صدای خفنگ بده که چی ؟ من نمیخوام بگم ترقه و این چیزا رو نباید زد و مثل پدربزرگا ( بیچاره پدربزرگا ) کسی رو نصیحت کنم ، من می گم چرا وقتی ما یه رسم زیبا که از ایام قدیم برای ما مونده و ریشه ی اصیل و باستانی داره رو داریم بیایم اینجوری خرابش کنیم و یه کاری کنیم که همه ازش متنفر بشن ؟ حالا که دارم اینو می نویسم توی کافینت هستم ... قرار ساعت نه یه سر با رفیقم بریم یه دوری توی شهر بزنیم و ببینیم چه خبره ... گرچه همش سر و صداس ولی هنوزم بعضی ها پیدا میشن که خیلی سالم در حال برگزار کردن چهارشنبه سوری و آیین هاش هستن ...  

حرکات کششی شاهانه

سلام! 

 

امروز صبح هم طبق برنامه ( ! ) تا لنگ ظهر خواب بودم و استراحت میزدم بر بدن مبارکم. امروز صبح یکم حرکات کششی و بکشی و نکشی انجام دادم و اندکی کش و قوس آمدم تا بدنم رو ورزیده و شاداب و سرحال کنم ( فکر کنم یکی دو سانتی دستام دراز شد! ) . ناهار امروز رو هم چلوکباب خفنگی زدیم با خانواده و حالی بردیم بس به جا ( الان میگن اینا چقدر چلوکباب می خورن! ) . بعد از ناهار هم یک دست PES09 زدم با داش سیا و سوراخ سوراخش کردم ( ادبو حال می کنی! ). بعد از ظهر هم یه سر زدم بیرون تا دوباره دود اگزوز و باد بخوره به کله ی مبارک شاهنشاهیم ( تعریف از خود نباشه ها! ) و دوری زده باشم. امشب هم قراره ساعت 9 بریم با تنی چند از رفقاء و حالی بکنیم به طرز المجردی ... حسودیت شد ؟  

 

شایعه : چهارشنبه سوری حرام است ! 

 

 

حمام دزدان دریایی

سلام! 

 

امروز صبح ساعت تقریباً ده و نیم صبح بیدار شدم و صبح بسیار دل انگیزی رو آغاز کردم و یک دوش مشتی گرفتم که انشاالله بعیدٌ من الباکتریات تمیز و سرحال شدم. چون یه هفت هشت ماهی بود که حموم نرفته بودم و تقریباً دیگه رنگ پوستم داشت میشد مثل قـیر و ریش های مثل سیم خاردار بنده داشت دستامو زخم و زیلی می کرد گفتم برم حموم یه صفایی بدم بر ظاهر مبارکم.  

ناهار رو قیمه قیمه کردیم ( منظور ناهار قیمه بود! ) و سالاتی خوردیم بس به جا. ظهر هم که به یللی تللی و مفت خوری پرداختم و با جمعی از صحابه فیلم دزدان دریایی کاراییب رو برای بار دو هزار و پانصد و نود و هشتمین بار دیدیم و استراحت کردیم. غروب هم یک دوری بیرون زدم و الان هم که اینجا ( کجا ؟ ) در خدمت شما هستم و دارم این مزخرفیجات بی سر و ته رو می نویسم و اعترافات ذهن مسموم و خطرناک خودم رو براتون استفراغ می کنم تا حالشو ببرید ( به به ) و به اینجانب احسنت بگویید. چیکار کنم دیگه با خودم قرار گذاشتم که یک روز هم در نوشتن مصیبت نامه ی خزئبلم درنگ نکنم و حضار را جملگی به فیض رسانم ... فکر کنم نقش پر اهمیت من ( تعریف از خود نباشه ) در این جایگاه خطیر به اندازه نقش آدامسی باشد چسبیده به کف پیاده رو که نه هیچ سودی به بشریت می رساند و نه هیچ سودی ( دوباره ) ... لگد مال شدن زیر دست و پای مردم که پیشکش ...  

 

 

 چرتنوشت : این متن بسیار ادبی بوده و ادبی بوده ...

چلوکباب با طعم دود اگزوز !

سلام 

امروز ساعت نه و نیم صبح چشم به جهان گشودم و باری دیگر در خدمت شما بینندگان عزیز پروردگار مهر را سپاس به جای آوردم که فرصتی هست و حالی و هوایی و محفلی و شمعی و کاروانی و ... ( سهیل محمودی برنامه با کاروان شعر و موسیقی ! ) ... امروز صبح زدم بیرون و اندک مختصری باد و دود اگزوز و گرد بهاری و گند و کثافت و شت و بول شت و غیره به کله ی مبارکم ( تعریف از خود نباشه ) خورد و دوباره اومدم خونه و نهار چلوکباب چرب و چیلی ای زدم بر بدن و باری دیگر شکر پروردگار مهربان را به جای آوردم که چلوکباب رو زارپی انداخته تو سفره ی ما و ما هم استفاده بردیم از این غذای محبوب ! ... بعد از ناهار هم یه کم با کامپیوتر ور رفتم و چندتا فیلم دیدم و اندکی چرت ( chert ) زدم و همینطوری به زندگی مفت خورانه و انگل وار خودم ادامه دادم تا الان و لحظه ای که در خدمت شما هستم و هیچ اتفاق خاصی نیوفتاده و من توی لباسامم...  

 

شایعه : این نوشته از کتابی به همین نام اقتباس شده است!

مقصد نهایی غار انگول در ADSL256

سلام ! 

 

امروز روز نسبتاً خوبی بود. صبح که از خواب پا شدم مثل یه غنچه وا شدم ( وا نشدماااا ! وا شدم ) که تقریباً از خواب سیر شده بودم . البته فکر کنم ساعت ده و نیم صبح دیگه آدم از خواب سیر میشه ولی من برای اطمینان تا ساعت یازده و نیم خوابیدم که بیشتر سیر بشم و حرف و حدیثی نباشه ... امروز کارای مفیدی که انجام دادم این بود که به مادر عزیزم در خونه تکونی قبل از عید ( منظورم همون نوروزه ) کمک کردم و اتاق مثل بازار شامم رو تمیز کردم ; اون وسط مسط ها دو سه تا شتر با بارشون دیدم که برام دست تکون میدادن و خداحافظی می کردن منم بهشون گفتم که شرمنده دیگه دارم اتاق رو تمیز می کنم و شما بی زحمت باید گور مبارک رو گم کنید ... تقریباً حول و هوووش ( ! ) ساعت پنج و نیم شیش یا همون حدودا بود که داشتم فیلم مقصد نهایی شماره چهار رو میدیدم که دیگه کار داشتم و نشد ولی امشب میرم میبینم. امروز غروب هم یه یارو رو دیدم که یه کاری داشت باهام و هی گیر داده بود به چهار پنج تا کلمه ، دشت راز ، چوبدره ، امجدیه و غار !!! تازه چندتا غار استان رو هم هی زرت و زرت نام میبرد انگول ، غار قلعه کرد و غار یخی ... منم عین آدمایی که دارن فیلمی سنگین هنری مزخرفی می بینن سرم رو تکون میدادم و تایید می کردم! تنها اتفاق باحالی که امروز افتاد این بود که دیروز بازی معروف و محبوب Counter Strike رو از اینترنت به لطف برنامه ی GetBot که یه برنامه ی خیلی خفنگ برای دانلوده از اینترنت دانلود کردم ( حجمش حدود 200 مگابایت بود که در عرض 20 دقیقه با سرعت ADSL256 دانلود کردم ! ) و آنلاین بازی کردم و خیلی لذت بردم و شکر خدای را به جای آوردم  

  

ببخشید دیگه خیلی پرحرفی کردم ولی حرفه دیگه هی میاد ... امشب شاب قورمه سبزی داریم !

والیبال با کیک خامه ای !

امروز بسیار بسیار روز خوبی بود ! از جمله اتفاقات خوبی که افتاد با رفیقان نشستیم شبی را   یک دست والیبال نیمچه ساحلی زدیم و حالی کردیم بس به جا ! بسیاری از دوستان طی نامه ها و ایمیل ها و اس ام اس های فراوانی که به من زدند ( ! ) گفتن شما چرا از هر ده کلمه ای که توی وبلاگ می نویسی نه تاش "مزخرف" هستش ؟ من کی این کلمه ی مزخرف رو استفاده کردم ؟ اونهایی هم که گفتن بسیار آدم های مزخرفی بودن که این تهمت مزخرف رو به من مزخرف ( وای حالم به هم خورد! ) می زنن ... خب دیگه بسه ... امروز یک نون خامه ( خامه که چه عرض کنم ؟ ) مشتی زدم بر بدن و حالشو بردم ... به امروز نمره ی هفده از بیست میدم ! 



پانوشت : ایش زیخ گلایش فیشن اون آخن مورگن ... به زبان آلمانی و بچه ناف برلین 


              ترجمه : آخه امروز مجبور بودی زورنوشت بنویسی ؟ 

دنباله ی چرندیات من !

 سلام !

از اینکه دیروز نیومدم و چرندیاتم رو ننوشتم معذرت می خوام میدونم که همتون خیلی خیلی کنجکاو بودین که ببینین من کی میام و پست میدم و از اینکه یک روز دسترسی به اینترنت نداشتم و نتونستم بنویسم ، ناراحت بودید ( ! ) ... درسته که ناراحت نبودید ولی منتظر پستم که بودید ؟ درسته که منتظر پستم نبودید ولی ... شاید آدرس وبلاگمم یادتون رفته ... اشکال نداره به هر حال میخوام بگم که دیروز اتفاق خاصی نیوفتاد و امروز هم که دارم این مطلب رو می نویسم هم در به در دنبال یه گوشی نوکیای خوب و ارزون قیمت می گردم. فردا باید خانه را بتکانیم انشاالله‌ و بالمره و الخاتم کار تمیز کردن خانه را تمام کنیم که نوروز نزدیک است ...