یادداشت های سیاه

تناقضات مدرنیسم ارتجاعی !

یادداشت های سیاه

تناقضات مدرنیسم ارتجاعی !

تکنولوجیست و زندگی اینترنتی من

سلام! 

 

امروز روز بسیار خوب و باحالی بود ، حیف که یکم هوا ابری بود ولی درکل روی هم رفته روز خوبی بود. در اینجا جا دارد که درود و دو صد بدرود برفستم بر اون کسانی که با تلاش و همت ، بزرگترین پدیده قرن رو ، اینترنت رو اختراع کردند ... چون امروز واقعاً طعم یک زندگی اینترنتی و تکنولوژیستاتیک ( کلمه رو داشتی ؟ ) چشیدم. اون از صبح که با موبایلم داشتم آخرین اخبار یا به اصطلاح خروجی آر اس اسش رو می خوندم و اون هم از بعداظهر که داشتم با موبایل ( دوباره ) برای گوشیم آنتی ویروس دانلود می کردم و همزمان توی توییتر هم یه اکانتی ساختم برای قشنگی ... الان هم قبل از اینکه پست مطلب کنم داشتم با محصول جدید گوگل به نام Buzz کار می کردم واقعاً محصول باحالیه یه چیزی تو مایه های توییتر و فیس بوکه ولی از نوع گوگلیش ... درکل امروز زندگی ماشینی و روباتی رو تجربه کردم و امیدوارم که این تجربیات ( مزخرف ) من مورد استفاده شما قرار گرفته باشه تا زورنوشت بعدی خدانگهدار ...  

 

پانوشت یک : اه بازم هوای ابری ! 

پانوشت دو : ایول پدیده قرن ... 

پانوشت سه : آر اس اس یعنی چَه ؟ 

پانوشت چهار : Buzz هم بدک نیست ؟! 

پانوشت پنج : آخ جـــون ... دو روز دیگه نوروزه !!! 

 

عجب روزی بود امروز !

سلام! 

 

امروز واقعاً عجب روزی بود! نه می تونم بگم چرت چرت بود و نه می تونم بگم توپ توپ بود ولی درکل رو هم رفته روز خوبی بود (!) ... صبح با صدای پرندگان خوش صدای بوستان سرسبز زندگی از خواب برخیزیستمندی و حالی کردمندی (!) ... دور و بر ساعت نه و نیم ده ، یا شایدم ده ده و نیم و این حدودا بود که بیدار شدم. رفتم بیرون یک دوری زدم. بعضی کوچه ها و بعضی جاها هنوز خاکستر آتش بازی های دیشب باقی مونده بود و رنگ آسفالت رو سیاه کرده بود و بوی خوبی هم میداد و مردم دوباره انگا نه انگار که دیشب اینجا کپسول پرسی گاز و دینامیت و اینا می ترکوندن و کیف می کردن ، همینجوری داشتن رفت و آمد می کردن و زندگی در خونشان به اصطلاح جاری بود. بعد اومدم یه سری به نت زدم دیدم هیچ خبری نیست و همه خوابن ( از خستگی آتیش بازی دیشب ) و به قول یکی از دوستان خر پر نمیزنه منم رفتم... ناهار هم یک خورشت کرفسی زدیم بر بدن که نگو و نپرس ! چرب و چیلی و روغن روش بود به اندازه چهار سانتی متر و به عبارتی 16 میلیون اپسیلون و همینطور 5/22 نانومتر بر واحد سردرد ... بعد از ناهار هم رفتم فیلمی ببینم بلکه ادامه ی راه مفت خوری و یللی تللی و معذرت می خوام گلاب به روتون گلاب به روتون گشادیت خودم رو ادامه بدم ... فیلمی که عالم و آدم ، همه و همه از انواع بشریت صد هزار سال پیش دیدن و من مثل کسی که سر از قبر درآورده باشه و تازه اومده باشه برای دیدن فیلم اومدم نشستم پشت پی سی ( بخوانید کامفیوتر ) و نگاه کرم ... فیلم درباره الی ! ... آقا یَک فیلم مزخرفِ سر دردِ داغانِ دوزاری بـــود که ... نه شوخی کردم ... آخه این روزا هر کی از یه فیلمی زیادی انتقاد کنه و بکوبتش میگن خیلی حالیشه ... فیلمشو تا قسمت اولش دیدم دیگه وقت نشد کار داشتم ( الکی ) و باید میرفتم الان میرم میبینم... امروز غروب هم با بروبچ پر مدعا در عرصه PES09 یکی دو دستی بازی کردیم و من طبق همیشه پیروز میدان لبخندزنان محل را ترک نموده و برایشان آرزوی سعادت و خوشبختی کردم ... در همین حین که داشتم میرفتم به سمت خونه بگو کیو دیدم ؟ نه بگو ... یه حدس بزن ... زارت ... میگم بابا ... در حین رفتن تو راه ~ رو دیدم با مادرش ! خیلی غیر منتظره بوداااا ... یه چیزی تو مایه های افتادن یه گونی تراول از آسمون ... خب دیگه خیلی پرحرفی کردم ... راستی COD5 رو هم دیشب تموم کردم بازی باحالی بود ولی به پای شماره 4 و 6 که عمراً نمیرسه ... خب دیگه من برم که کلی کار دارم ( هیچ کاری ندارم ) خدانگهدار تا زور - دوباره - زور نوشت بعدی ... ! 

 

 

پانوشت یک : عجب صبح دل انگیزی 

پانوشت دو : عجب خورشت کرفسی 

پانوشت سه : من غول PES هستم 

پانوشت چهار : اِ اِ اِ این اینجا چیکار می کنه؟ 

پانوشت پنج : عجب بازی باحالی بود ... 

 پانوشت شش : شصت و سه درصدت کو ؟ 

 

آخرین چهارشنبه سال

سلام! 

 

امروز صبح بلند شدیم به امید برگزاری یک چهارشنبه سوری سالم اما امروز هرجا رفتیم و گشتیم فقط صدای دینامیت و بمب و کاربیت و هزارتا کوفت و زهر مار میومد. دیگه کم مونده بود با آر پی جی پمپ بنزین رو منفجر کنن ... البته مامور بازار بود ولی هیچکاری نتونستن بکنن مامورا هم تعداشون کم بود هم اینکه نمیشد اصلاً بری نزدیک این بروبکس کاربیتباز ... واقعاً آدم وحشت می کنه خداییش خیلی گند زدن توی این رسم زیبا ... بجای اینکه بیایم یه شب آخر چهارشنبه سوری مقدس ( در دین زرتشت چهارشنبه ها روز تعطیل و مقدس است ) رو آتش که نماد پاکی و گرمی و نشاط است روشن کنیم ، میایم از آدم های مزخرفی که دستشون به یه جا بنده و فقط قصد خراب کردن این رسم رو دارن مواد منفجره و هزارجور ترقه می خریم و پول گزافی میدیم تا یه لحظه مثلاً زارت بترکه و یه صدای خفنگ بده که چی ؟ من نمیخوام بگم ترقه و این چیزا رو نباید زد و مثل پدربزرگا ( بیچاره پدربزرگا ) کسی رو نصیحت کنم ، من می گم چرا وقتی ما یه رسم زیبا که از ایام قدیم برای ما مونده و ریشه ی اصیل و باستانی داره رو داریم بیایم اینجوری خرابش کنیم و یه کاری کنیم که همه ازش متنفر بشن ؟ حالا که دارم اینو می نویسم توی کافینت هستم ... قرار ساعت نه یه سر با رفیقم بریم یه دوری توی شهر بزنیم و ببینیم چه خبره ... گرچه همش سر و صداس ولی هنوزم بعضی ها پیدا میشن که خیلی سالم در حال برگزار کردن چهارشنبه سوری و آیین هاش هستن ...  

حرکات کششی شاهانه

سلام! 

 

امروز صبح هم طبق برنامه ( ! ) تا لنگ ظهر خواب بودم و استراحت میزدم بر بدن مبارکم. امروز صبح یکم حرکات کششی و بکشی و نکشی انجام دادم و اندکی کش و قوس آمدم تا بدنم رو ورزیده و شاداب و سرحال کنم ( فکر کنم یکی دو سانتی دستام دراز شد! ) . ناهار امروز رو هم چلوکباب خفنگی زدیم با خانواده و حالی بردیم بس به جا ( الان میگن اینا چقدر چلوکباب می خورن! ) . بعد از ناهار هم یک دست PES09 زدم با داش سیا و سوراخ سوراخش کردم ( ادبو حال می کنی! ). بعد از ظهر هم یه سر زدم بیرون تا دوباره دود اگزوز و باد بخوره به کله ی مبارک شاهنشاهیم ( تعریف از خود نباشه ها! ) و دوری زده باشم. امشب هم قراره ساعت 9 بریم با تنی چند از رفقاء و حالی بکنیم به طرز المجردی ... حسودیت شد ؟  

 

شایعه : چهارشنبه سوری حرام است ! 

 

 

حمام دزدان دریایی

سلام! 

 

امروز صبح ساعت تقریباً ده و نیم صبح بیدار شدم و صبح بسیار دل انگیزی رو آغاز کردم و یک دوش مشتی گرفتم که انشاالله بعیدٌ من الباکتریات تمیز و سرحال شدم. چون یه هفت هشت ماهی بود که حموم نرفته بودم و تقریباً دیگه رنگ پوستم داشت میشد مثل قـیر و ریش های مثل سیم خاردار بنده داشت دستامو زخم و زیلی می کرد گفتم برم حموم یه صفایی بدم بر ظاهر مبارکم.  

ناهار رو قیمه قیمه کردیم ( منظور ناهار قیمه بود! ) و سالاتی خوردیم بس به جا. ظهر هم که به یللی تللی و مفت خوری پرداختم و با جمعی از صحابه فیلم دزدان دریایی کاراییب رو برای بار دو هزار و پانصد و نود و هشتمین بار دیدیم و استراحت کردیم. غروب هم یک دوری بیرون زدم و الان هم که اینجا ( کجا ؟ ) در خدمت شما هستم و دارم این مزخرفیجات بی سر و ته رو می نویسم و اعترافات ذهن مسموم و خطرناک خودم رو براتون استفراغ می کنم تا حالشو ببرید ( به به ) و به اینجانب احسنت بگویید. چیکار کنم دیگه با خودم قرار گذاشتم که یک روز هم در نوشتن مصیبت نامه ی خزئبلم درنگ نکنم و حضار را جملگی به فیض رسانم ... فکر کنم نقش پر اهمیت من ( تعریف از خود نباشه ) در این جایگاه خطیر به اندازه نقش آدامسی باشد چسبیده به کف پیاده رو که نه هیچ سودی به بشریت می رساند و نه هیچ سودی ( دوباره ) ... لگد مال شدن زیر دست و پای مردم که پیشکش ...  

 

 

 چرتنوشت : این متن بسیار ادبی بوده و ادبی بوده ...

چلوکباب با طعم دود اگزوز !

سلام 

امروز ساعت نه و نیم صبح چشم به جهان گشودم و باری دیگر در خدمت شما بینندگان عزیز پروردگار مهر را سپاس به جای آوردم که فرصتی هست و حالی و هوایی و محفلی و شمعی و کاروانی و ... ( سهیل محمودی برنامه با کاروان شعر و موسیقی ! ) ... امروز صبح زدم بیرون و اندک مختصری باد و دود اگزوز و گرد بهاری و گند و کثافت و شت و بول شت و غیره به کله ی مبارکم ( تعریف از خود نباشه ) خورد و دوباره اومدم خونه و نهار چلوکباب چرب و چیلی ای زدم بر بدن و باری دیگر شکر پروردگار مهربان را به جای آوردم که چلوکباب رو زارپی انداخته تو سفره ی ما و ما هم استفاده بردیم از این غذای محبوب ! ... بعد از ناهار هم یه کم با کامپیوتر ور رفتم و چندتا فیلم دیدم و اندکی چرت ( chert ) زدم و همینطوری به زندگی مفت خورانه و انگل وار خودم ادامه دادم تا الان و لحظه ای که در خدمت شما هستم و هیچ اتفاق خاصی نیوفتاده و من توی لباسامم...  

 

شایعه : این نوشته از کتابی به همین نام اقتباس شده است!

مقصد نهایی غار انگول در ADSL256

سلام ! 

 

امروز روز نسبتاً خوبی بود. صبح که از خواب پا شدم مثل یه غنچه وا شدم ( وا نشدماااا ! وا شدم ) که تقریباً از خواب سیر شده بودم . البته فکر کنم ساعت ده و نیم صبح دیگه آدم از خواب سیر میشه ولی من برای اطمینان تا ساعت یازده و نیم خوابیدم که بیشتر سیر بشم و حرف و حدیثی نباشه ... امروز کارای مفیدی که انجام دادم این بود که به مادر عزیزم در خونه تکونی قبل از عید ( منظورم همون نوروزه ) کمک کردم و اتاق مثل بازار شامم رو تمیز کردم ; اون وسط مسط ها دو سه تا شتر با بارشون دیدم که برام دست تکون میدادن و خداحافظی می کردن منم بهشون گفتم که شرمنده دیگه دارم اتاق رو تمیز می کنم و شما بی زحمت باید گور مبارک رو گم کنید ... تقریباً حول و هوووش ( ! ) ساعت پنج و نیم شیش یا همون حدودا بود که داشتم فیلم مقصد نهایی شماره چهار رو میدیدم که دیگه کار داشتم و نشد ولی امشب میرم میبینم. امروز غروب هم یه یارو رو دیدم که یه کاری داشت باهام و هی گیر داده بود به چهار پنج تا کلمه ، دشت راز ، چوبدره ، امجدیه و غار !!! تازه چندتا غار استان رو هم هی زرت و زرت نام میبرد انگول ، غار قلعه کرد و غار یخی ... منم عین آدمایی که دارن فیلمی سنگین هنری مزخرفی می بینن سرم رو تکون میدادم و تایید می کردم! تنها اتفاق باحالی که امروز افتاد این بود که دیروز بازی معروف و محبوب Counter Strike رو از اینترنت به لطف برنامه ی GetBot که یه برنامه ی خیلی خفنگ برای دانلوده از اینترنت دانلود کردم ( حجمش حدود 200 مگابایت بود که در عرض 20 دقیقه با سرعت ADSL256 دانلود کردم ! ) و آنلاین بازی کردم و خیلی لذت بردم و شکر خدای را به جای آوردم  

  

ببخشید دیگه خیلی پرحرفی کردم ولی حرفه دیگه هی میاد ... امشب شاب قورمه سبزی داریم !

والیبال با کیک خامه ای !

امروز بسیار بسیار روز خوبی بود ! از جمله اتفاقات خوبی که افتاد با رفیقان نشستیم شبی را   یک دست والیبال نیمچه ساحلی زدیم و حالی کردیم بس به جا ! بسیاری از دوستان طی نامه ها و ایمیل ها و اس ام اس های فراوانی که به من زدند ( ! ) گفتن شما چرا از هر ده کلمه ای که توی وبلاگ می نویسی نه تاش "مزخرف" هستش ؟ من کی این کلمه ی مزخرف رو استفاده کردم ؟ اونهایی هم که گفتن بسیار آدم های مزخرفی بودن که این تهمت مزخرف رو به من مزخرف ( وای حالم به هم خورد! ) می زنن ... خب دیگه بسه ... امروز یک نون خامه ( خامه که چه عرض کنم ؟ ) مشتی زدم بر بدن و حالشو بردم ... به امروز نمره ی هفده از بیست میدم ! 



پانوشت : ایش زیخ گلایش فیشن اون آخن مورگن ... به زبان آلمانی و بچه ناف برلین 


              ترجمه : آخه امروز مجبور بودی زورنوشت بنویسی ؟ 

دنباله ی چرندیات من !

 سلام !

از اینکه دیروز نیومدم و چرندیاتم رو ننوشتم معذرت می خوام میدونم که همتون خیلی خیلی کنجکاو بودین که ببینین من کی میام و پست میدم و از اینکه یک روز دسترسی به اینترنت نداشتم و نتونستم بنویسم ، ناراحت بودید ( ! ) ... درسته که ناراحت نبودید ولی منتظر پستم که بودید ؟ درسته که منتظر پستم نبودید ولی ... شاید آدرس وبلاگمم یادتون رفته ... اشکال نداره به هر حال میخوام بگم که دیروز اتفاق خاصی نیوفتاد و امروز هم که دارم این مطلب رو می نویسم هم در به در دنبال یه گوشی نوکیای خوب و ارزون قیمت می گردم. فردا باید خانه را بتکانیم انشاالله‌ و بالمره و الخاتم کار تمیز کردن خانه را تمام کنیم که نوروز نزدیک است ...

زورنوشت و ضربه ی مهلک !

سلام !  

  

امروز صبح که از خواب بیدار شدم یه حس خوبی داشتم چون دیشب زود خوابیده بودم ( تقریباً ) و صبح که بیدار شدم دیگه از خواب سیر شده بودم. امروز هیچ اتفاقی نیوفتاد که بخوام دربارش بگم. اصلاً این صفحه ی آبی بلاگ اسکای رو می بینم هرچی می خواستم بگم یادم میره ! نه شوخی کردم ... آخه چیزی ندارم که بگم ... حداقل امروز ! یکی از دوستام موبایل خریده . که مبارکش باشه موبایل باحالیه ...  امروز ~ رو دیدم ! خیلی عجیب بود ... هم اون از دیدن من شوکه شد و هم من از دیدنش اما اصلاً و ابداً ذره ای به روی خودم نیاوردم و نیاورد ! خیلی حس چرتی بود در کل ! ا خب من الان ینجا هستم و هنوزم زنده ام و هیچ اتفاقی برام نیوفتاده و هیچ عملی اعم از ترور و سوءقصد به جانم نشده ! 

 

 

پانوشت : اصلاً امروز زورنوشت روزنوشت نمی نوشتم سنگین تر بودم !   

 

گوگل سایت Picnik.com رو خرید !

 

 

غول اینترنتی گوگل ( واقعاً ! ) یک سایت ویرایش عکس رو خیلی ریلکس خریداری کرده که 20 میلیون نه ببخشید 20 کارمند و میلیونها بازدیدکننده داره ... آدرس این سایت Picnik.com هست. این سایت به شما این امکان رو میده که آنلاین عکس ها رو ویرایش و ذخیره کنید و حالا هم که دست گوگله حتماً امکاناتش بیشتر میشه ...  

 

 

 

 

امتحان لغو شده

سلام ! 

 

امروز روز نسبتاً خوبی بود - البته هنوز تموم نشده و الان ساعت 8:40 شبه و من دارم این مزخرفات رو می نویسم- و هیچ دغدغه ی ذهنی جسمی نداشتم و روز پنجاه پنجاهی بود. قرار بود یه امتحان خفنگ بدم امـا بدلایلی که هنوز معلوم نیست ( هر کس میخواسته بفهمه مُرده) امتحان رو لغو کردم ... زارت ... این کلمه رو گفتم که یه نفس بگیرم. شاید مهم ترین اتفاقی که امروز برام افتاد این بود که به جای اینکه بشینم پای بازی های رایانه ای مهیج و توپ نشستم و اتاقمو اندکی مرتب ( همون بازار شام سابق ) کردم. خب این نکته مثبتش بود اما منفیش این بود که امتحانی رو که می تونستم امروز بدم رو لغو کردم و انداختم شونصد روز اونورتر که البته زیاد هم خوب نیست ... حالا بعداً درباره این موضوع حرف می زنیم چون الان فکر کنم دارم هذیون میگم. 

  

پانوشت یک : یعنی میشه تا آخر امشب هیچ اتفاقی نیوفته که امروز کوفتم بشه ؟

روز درختکاری مبارک

۱۵ اسفند روز درختکاری رو به همه ی درختکاران و بیل به دستان و بیلچه داران و کلنگیان و همه و همه تبریک می گویم. امیدوارم که زرت و زرت درخت نکاریم. عوضش یه درختی از خودمون بکاریم که همه حض ببرن ...

باز شدن فیلتر سایت 4Shared

  

 

سایت www.4shared.com از فیلتر در اومد ! خداروشکر چون سایت بسیار مفیدی بود و هست. 

از همه عزیزانی که اطلاع رسانی کردند بسیار متشکرم و امیدوارم نهایت استفاده رو ازش ببرید.  

 

ماجرای روز مزخرف و زنده شدن مرده گرامی !

سلام ! 

 

نمیدونم برای شما پیش اومده یه روز فوق العاده مزخرف رو تجربه کرده باشید ؟ منظورم اینه که تمامی عوامل دست به دست هم بدن تا اون روز شما آب که می خوری زهر مار بره پایین ! اصلاً الان عصبانی نیستما ، اتفاقاً خیلی هم آروم و با حوصله دارم اینجا این چرندیات رو در این تاریخ می نویسم. چون هرچی بلا بوده تا این ساعت سرم اومده البته هنوز معلوم نیست تا آخر امشب که کپه مرگم رو انشاالله به حول قوه ی الهی بزارم ، چه اتفاقاتی برام پیش بیاد؟! یه اتفاق امروز صبح افتاد که درجه ی مزخرفیتش ( ! ) تقریباً چهل بود ، یه اتفاق حول و هوش ساعت 11:45 افتاد که درجه مزخرفیت و اعصاب خوردیش دو هزار بود  و دیگه داشتم منفجر میشدم!!! باعث شد تا از هرچی دانشجوی (!) پیام نور و پیام زور و پیام پول بدم بیاد ... حالا داستانش مفصله ولی بعداً شاید براتون توضیح دادم. لابه لای این درگیری های فکری و یادداشت هایی که براتون می نویسم ، دارم روی این موضوع تحقیق می کنم که اصولاً من این چرت و پرت ها و بول شت ها رو برای چی اینجا می نویسم ؟ هر از چند باری اینجا براتون گزارش میدم راجع به این موضوع. خب دوباره یه اتفاق همین نیم ساعت پیش افتاد ، اون شخص شخیص الشخصایی که اومده بود گوشیم رو بخره با ( که البته چند روز دستش هم بود ) نگاهی پر از درد - مثل کسی که خبر مرگ پدرش رو بهش دادن - به گوشی نگاه کرد و گفت من آخه برای چی دارم این گوشی لکنته رو می خرم ؟؟؟ 

 

خبر فوری : برادران زحمت کش مخابرات و بروبکس فعال دست اندرکار نت - همونایی که نشستن و با پتک می زنن توی سر این سایتای مربوطه - بسیار تلاش کردن و بخاطر پست های پیاپی ( فقط 1 پست دادم ) من و نقش قهرمانانه ای که در نجات سایت 4Shared داشتم ، سایت رو از فیلتر درآوردن و از طرف دیگر حسابی مارو ضایع کردن و سکه یه پول اونم جلوی کی جلوی سازمان ملل !!! آخه به سازمان ملل نامه داده بودم برای سایت 4Shared ... درکل زنده شدن مرده گرامی جناب 4Shared رو به همه ی دانلودرها و آپلودرها و خانواده های محترم وابسته تبریک و تحنیت عرض می کنیم. 

 

درکل امروز روز بسیار مزخرفی بود و از همه برای اینکه مارو امروز کوبیدن و روزمون رو زهر مار کردن تشکر می کنم. دور باد این اصغاث احلام ! تا فردا ... 

 

فیلترشدن سایت 4Shared

 

 

اول از همه جا داره که این ضایعه ی دردناک رو به دانلودرها و آپلودرها و خانواده های محترم وابسته تسلیت عرض کنم و از صمیم قلب برای داغداران آن مرحوم آرزوی صبر کنم. بدین وسیله فیلترشدن سایت گرامی مرحوم 4Shared را اعلام میدارم. سایت 4shared از دیروز فیلتر شد منتها چون یادم نبود و بصورت حول حولی مطلب پست کردم یادم رفت بنویسم. دلیل فیلترشدنش رو هنوز نمیدونیم اما اخباری رسیده که میگن 4shared ادعا کرده که برای آمریکا و اسرائیل جاسوسی میکرده  بهمین خاطر ابتدا فیلتر و سپس زارت شده ... بهر حال سایت خوبی بود امیدوارم بزودی دوباره از فیلتر دربیاد. اگر خواهان باز شدن فیلترش هستید باید نام دامنه و توضیحات مربوطه رو به آدرس ایمیل داخل صفحه ی فیلترشده بفرستید. 

 

 بفرمایید لینک ( لینک مضافتی بم ) بردارید به یاد اون مرحوم یه فاتحه ای هم بخونید...

جمعه تعطیل نیست!

سلام ! امروز صبح یک دل سیر خوابیدم و تلافی اکثر روزایی که ( کلاً سه روز در هفته، نه بیشتر ! ) صبح زود از خواب بیدار میشم رو درآوردم. اینکه من اینجا توی نت خاطراتمو بنویسم یا چرت و پرت هایی از این قبیل ، چیز بسیار عادی ای هستش و دیگه توی قرن بیست و یکم و سال 2010 این چیزا عادی شده و یهو میبینی که یارو از توی اینترنت سبزی میخره و میده نود32 براش آشغالاشو پاک کنه ... خب اینا رو گفتم که یه وقت فکر نکنید من دارم کار ضایع ای انجام میدم ! حالا قراره که بعد از خوندن چرت و پرت های من بیشتر با افکار ( مزخرف  ) من آشنا بشید ! امروز توی تقویم روز احسان و نیکوکاریه ، امیدوارم که همه ی ما به فکر کمک کردن و فایده رسوندن به همنوعان خودمون باشیم و به این کار افتخار کنیم. خب دیگه زرت و پرتی نمونده که نکرده باشم ... خب دیگه فعلاً ... 

 

 

پانوشت یک : این نوشته ممکنه تا آخر امشب تغییر کنه ... بله بالاخره ... !