دیروز ~ زنگ میزد و اس ام اس میداد ; منم آخر جوابشو دادم ... یکم مزخرفیجات گفت که اصلاً حوصله ش رو نداشتم ; اونم نداشت. روزای مزخرف و لنگ درهوایی رو دارم میگذرونم. چهلم مادر دوستم هم باید برم خیلی ناراحتم. قرار بود مثلاً جمعه بریم کافه با بچه ها ، ولی کنسلش کردم چون کار واجب تری داشتم... به هرحال میگذره روزام ... راستی شاید از این بلاگ اسکای کوفتی- نه بیچاره خیلی هم خوبه - دراومدم و رفتم بلاگر... حالا معلوم نیست ولی دارم کار میکنم روش... میدونم که خیلی نگران (!) هستید دربارش... فعلاً...
چه روز ............
دیدی گاهی هر دو هم قهوه ای می کنن
رفتنم که طبیعی!!
ما که هیچ دلمون نمی خواد بری جای دیگه!
منم همینطور
خونتو عوض کردی خبر بده
چشl دکتر
سلام.
سلام بروی ماهت
وقتی دل و دماغ نداری ننویسی بهتره
چون هر وقت بخونی همون حس میاد سراغت
تجاربه شخصیمو در اختیارت گذاشتما
آفرین خیلی نکته خوبی بود. مرسی ازت
امیدوارم زودتر خوب بشی
خوبم !
!
ما که به این بلاگ اسکای عادت کردیم
اگه از اینجا بری بازم ما بلاگ اسکایی ها رو فراموش نکن
میدونم که خیلی با وفایی ولی خب دیگه
هر جا که باشی موفق باشی
ممنون از حضورت در کلبه ی بارانیم
قربانت نه فکر نکنم برم! دلم نیومد...
ای وای چرا آخه؟
سلام .خوبین؟جالبه! می تونستی سوالتو مستقیم از خودت بپرسی . دکتر (جراح)جان!