یادداشت های سیاه

تناقضات مدرنیسم ارتجاعی !

یادداشت های سیاه

تناقضات مدرنیسم ارتجاعی !

salam.azmobile minevisam

سیلام !


امرز درکل روز خوبی بود، چیز خاصی ندارم که از امروز بگم ... فقط اینکه امروز نصور یه سر اومد پیشم و یکم خندیدیم و دستش درد نکنه برام یه دامین خرید که الان دی ان اس هاشو -حوصله ندارم توضیح بدم چیه و بلدم نیستم!- تنظیم کرده و تا چندروز دیگه درست میشه اونوقت شما با آدرس Blacknotes.net میاین توی وبلاگم و مزخرفاتمو میخونید. قبلاً که با همین دامین فقط با پسوند blogsky.com میومدید الان با آدرس دات نت وبلاگ من هم میتونید بیاید مزخرفات منو بخونید و درکل فرق زیادی نکرده مزخرفات درواقع همون مزخرفاته فقط آدرس بلاگم رو شبیه سایت کردم که هم کلاس داره و هم راحته و سریعه و هم کلاس داره و هم اینکه به شما هیچ ربطی نداره چون وبلاگ خودمه هر غلطی که بخوام میکنم و اصلاً هم آدم انتقادپذیری نیستم... نه جدا از شوخی ... دست نصور درد نکنه البته عاشق چشم و ابروی-ابروهام پرپشته-من نیست که بیاد مجانی انجام بده! باید باهاش حساب کنم البته وضع مالیو ریالی من که تیلیته بدجوررر ... توی خرید شارژ ایرانسل موندم (!) و حالا تا انقلاب مهدی پول نصور جان رو میدم. فعلاً من برم شمام کمتر بیاین چرندیات منو بخونین بابا ! شاید بخوام دو کلام حرف خصوصی بنویسم برای عمم ! 




پانوشت یک : آخ جوووووووون وبلاگم دات نتی شد ! 

پانوشت دو : این رضا دوق قوز دهن مارو سرویس کرده بابا چی میخواد از جانه من ؟

پانوشت سه : تشکری از نصور ...

پانوشت چهار: چرندیات منو از این به بعد با آدرس دات نت بخوانید...

پانوشت پنج : یخ در بَشت ! سوتیه بسیار بجا و محبوب ...




شایعه ی یک : احتمال حمله ی نظامی اسراییل علیه ایران

شایعه ی دو : احتمال چنج شدن این نوشته تا شب

شایعه ی سه : من چرند مینویسم... (این اثبات شده)





من پرینتر HP INKJET میخوام !!!

سلام


یه مجسمه ی خیلی خوشگل بهم داده که خیلی باحاله ! یه زن و مردن که مرده کت و شلوار پوشیده با پاپیون و زنه هم از این لباسای مجلسی که خیلی هم پوشیده نیست (!‌) و پاهاش رو هم انداخته روی هم و سرش روی شونه ی مردس ... درکل چیز باحالیه زیاد نگاش میکنم، البته به پاهای لخت زنه بیشتر نگاه میکنم... چیه توقع داری به مرده نگاه کنم ؟؟؟ من که ... استغفراله ... خب بگذریم.

الانم که دارم مینویسم یه خالکوبی زدم روی بازوم، نمیدونم چرا ولی انگار معتاد شدم و وقتی هم که میرم حموم و بازومو تمیز میکنم بعد میام بیرون ویر ویرم میگیره که برم یه طرح دیگه بزنم. شایدم ضرر داشته باشه، یعنی البته که داره! ولی خب حالا بیا و منو قانع کن اگه تونستی  ... الانم سمج شدم توی گوگل میگردم ببینم از این پرینترایی که کاغذ های روغنی و چسبون با یه لایه ی پلاستیکی روش میتونم پیدا کنم، آخه کاغذی که باهاشون پرینت میگیری و میاد بیرون میشه استیکر و به قول خودمون کاغذ عکس برگردون و خیلی جالبه چون میتونم هر طرحی که دارم روش پیاده کنم و بچسبونم روی بدنم یا در یخچال ( اینجا کنایه از این بود که من هیچ فرقی با یخچال ندارم! ) ... خلاصه امروز رو هم سپری کردم بدون کیس عزیزم ... میدونم خیلی بده که کامپیوتر خونگیت که بیست و چهار ساعته باهاش ور میری از بازی و فیلم و آهنگ و ... داغون بشه ... البته برای من فقط پاورش سوخته ( خسته نباشی ) و چیز مهم دیگه نیست که اونم پنجشنبه ی هفته ی بعد از وارانتی میاد ... ای خدااااااا تا اون موقع حتماً از بی تکنولوجیستی میمیرم .

امروز غروب قبل از اینکه بیام اینجا کافی نت ( چون سیستم خونم فارت شده ) یه سر تو کانال ام بی سی تری MBC3 که همش برنامه کودک نشون میده، شرک دو رو برای بار پنج هزار و شونصد و هفتاد و اندی بار دیدم. تقریباً سیصد و هشتاد و یک بار کمتر از فیلم شعله که همتونم دیدینش ...

راستی دیروز یه لحظه ~ رو دیدم، دیدنش تقریباً پنج صدم ثانیه طول کشید. 



پانوشت یک : عجب روزی بود امروز ...

پانوشت دو : تا شب چرندیات منو دوباره بخونید ...

پانوشت سه : تا چرندیات بعدی خدانگهدار ...

پانوشت چهار: چرندیات جدید در راه است...

پانوشت پنش ( Painsh): اه حالم بهم خورد!





موهامو کوتاه کردم !

سلام بروبچ ! 

  

امروز صبح وقتی بیدارشدم و رفتم دستشویی که سر و صورتی آب بزنم با موهای السیخٌ والپریشان و چرب خودم روبرو شدم، یکم نگاه کردم بعد با شونه هی اینور اونورش کردم دیدم نه بابا اصلاً جای اصلاح نداره جدا از اون شونه هایی که شکستم حتی کاره ژل هم نبود ... چون اصولاً کله ی مبارک بنده به شکل زیبای بیضی میباشد موی بلند بهم نمیاد و تصمیم گرفتم که موهامو ( که دیگه شده بود پشم گوسفند! ) رو اصلاحاتی روش بکنم و حذب اصلاح طلب رو بیارم روی کار ... کاری که باید میکردم این بود که خودمو به نزدیکترین آرایشگاه برسونم ، سخت ترین قسمت کار این بود که از خونه تا آرایشگاه بصورت جیمزباندی - یا در عصر جدید ، تام کروزی- به سمت آرایشگاه فرار کنم با کمترین حد دید ممکن ولی ... توی خیابون که میرفتم ملت بودن که منو بدجوری می کوبیدن ، -سلام تارزان ... -چن سال نرفتی حموم؟ .... برادر هیپی خوبی ؟ و .... خلاصه هی تیکه مینداختن ... حالا آرایشگاه هم که رفتم یارو یه قیچی که میزد هی میگفت موهاتو کی شستی ؟ نمیدونم شامپوت چیه ؟ یکم دیگه وایمیستادم میگفت سایز کفش چنده غذای مورد علاقت چیه و با کی دوستی و ... کم کم داشت باورم میشد که موهام خیلی افتضاس یکم نگاه کردم توی آینه ی آرایشگاه دیدم خیلی هم افتضاح نیست ، حداقل فر یا وز نیست ! خدا رو شکر ... آرایشگره هی میگفت موهای این آقا رو میبینی خیلی نرمه ، حموم برو نمیدونم فلان کن بسیار کن ، منم یارو رو دیدم و پیش خودم گفتم موهای یارو که عند عندِ بدحالتی و وزوزیه صد رحمت به موهای خودم... خلاصه موهامو کوتاه کرد و عجب جیگری شدم ... کلاً موهای کوتاه خیلی بهم میاد... یه مطلبم هم خونده بودم که موهای کوتاه آدم رو سکسی نشون میده  

البته تعریف از خود نباشه ها ... البته فقط در مورد مرداس ... شایدم زنا نمیدونم ... خلاصه رفتم یه استحمامی هم کردم و الان شسته و رفته دارم اینجا مطلبمو پست میکنم، یه دونه تتو یا خالکوبی از همینایی که شکل عکس برگردونه زدم رو بازوم که عکس یه اژدها هستش با کلی شاخه و برگ و اینا ... درکل باحاله ...  تا شب شاید بازم چرندیات نوشتم و شما هم خوندید فعلاً برم. امروز قراره تی ام رو ببینم، شایدم نبینم ! به درک ... به دختر جماعت نباید رو داد اصلاً ... سریع قاتی میشن ... این یارو امیر هم مارو ضایع کرده هنوز که هنوزِ میگه استدیو تعمیر داره میشه نمیدونم فلان و بسیار میشه.  

 

 فعلاً تا چرندیات بعدی خدافظ ... جا داره اینجا تشکری از خدا بکنم که این موهای منو عین مزرعه ی بلال کاشته رو سرم ... بابا این چیه ؟ نا سلامتی تو خداییا، یکم خلاقیتی زیبایی چیزی ، بابا آنجلینا جولی رو هم تو آفریدی دیگه ؟ مگه نه ؟ ... یکمم منو شبیه جورج کلونی یا یه هنرپیشه میافریدی ولی منو افریدی بدون دو حرفه اولش (!) ... ولی دستت دردنکنه خدایی خوب شد شبیه اون و اون و اون -که نمیخوام نام ببرم- نیافریدی که همه مسخرم کنن و به ریشم (راستی ریشامم زدم ) بخندن ... امروز هم داش سیا از شمال اومد و کلی هم زیتون پرونده و کوچولو خریده ...

 

 

گدبایGedBye 

 

 

خرید جنسای نامرئی !

سلام 

 

دیروز رفتیم پاساژ که آقای حسن خان ( رفیق شفیق مثلاً ) لباس بخرند! از یه طرف از اینکه از دست این مولودی خون های عربده کش و بدتر از عذا خلاص میشدم واقعاْ خوشحال بودم از طرف دیگه از اینکه باید بریم دنبال لباس های خفنگ توی بوتیک هایی که قیمت خون باباشونو میگن نگران بودم. خلاصه ... رفتیم و طبق معمول همه جا شلوغ بود و ملت هم همه بیرون بودن فکر کنم اگه یه دزد همون روز دست رو هر خونه میزاشت خالی بود! توی راه که داشتیم میرفتیم همینجوری داشتم با حسن حرف میزدم درباره مسائل چرت و پرت حرف میزدیم از کمر باریک دخترای تو پیاده رو تا طرح جمع آوری اطلاعات اقتصادی خانوارها و این خزعبلات ... یه دونه کادیلاک سویل طلایی هم توی مسیر دیدم که پارک بود و واقعاً باحال بود حیف که توی راه سوار ماشین بودیم وگرنه میرفتم عین این ندید بدیدا یه عکسی چیزی باهاش میگرفتم! رفتیم و چندتا پاساژ سر زدیم مغازه های خفنگ و شیک و پیک با حداقل یکی دو فروشنده ی خانم ، بعد می پرسیدی قیمت این گونی چند میگفت قابل نداره 32000 تومن جنس اصل ترکه نمیدونم ممدگلزار اینجا لباس میخره سردار رادان شلوار برادرزاده ش رو اینجا خریده و ... تا شب برات فک میزد که بالاخره جنسو غالب کنه ... جالب اینجاس که همون لباس رو مغازه های دیگه که خیلی هم باکلاس مثلاً نبودن یا جاهای پرت شهرن با قیمت ارزونتر از اونا میفروختن و خیلی هم چٌسان فِسان نیستند و آدم تو مغازشون راحته نه مثل اون جینگولکی هایی که میری توی بوتیکش سه تا دختر وایسادن و بوی عطر زنانه ی محشری توی اتاقه و یه آهنگ لایت گذاشته و تا میای بپرسی این چند آب دهنت خشک میشه ... 

  

خلاصه ما لباس نخریده از خرید برگشتیم! آخه اونچیزی که مدنظر این حسن مشکل پسند بود نداشتن و ما هم دست از پا درازتر راهی خونه شدیم، تو راه برگشت رفتیم ساندویچی لاله ، با اینکه همبرگرهاش خوشمزه بود اما سرویس دهیش افتضاح بود ، سریع آماده شد ولی همین من رفتم بگم چیمیخوایم سریع نوشت و گفت چهارهزارتومن میشه ، منم گفتم باشه فرار که نمیکنم میخوایم بشینیم همینجا بخوریم، یارو هم خجالت کشید و هیچی نگفت. نون اضافه هم نداشت یه نون میزد! دستمال کاغذی هم روی میزاش نبود! از الان بگم هر ساندویچی ای که میخواین برین اگه دستمال کاغذی نداشت اصلاً پاتونو داخل نزارین. یعنی چی که نمیزان ؟ وظیفه شونه ... اونو خوردیم و رفتیم خونه ... منم شب که داشتم میخوابیدم به این فکر کردم که اون یارو فروشنده ای که بوتیک توی یه پاساژ خفن و زرق و برقی اجاره کرده خب حتماً باید یه گونی رو 40000 تومن بفروشه که اجاره ش دربیاد دیگه بدبخت تقصیری نداره ...

 

 

پانوشت یک: رفتیم خرید چه خریدی ! هیچی نخریدیم. 

پانوشت دو‌ : مغازه های شیک و خفن قیمت ها هم خفن تر !  

جک مربوط به قضیه : یه یارو میره ساندویچی میگه آقا همبرگرد (!‌) دارین ، طرف خندشو کنترل میکنه میگه معمولی یا مخصوص ؟ یارو میگه مخلوط (!) ... ( خیلی خنده دار بود خداییییش ) 

 

 

انصاف هم کمی خوبست ؟!

 

از آدم های بی ملاحظه ای که چهارتا اکو میزارن جلوی مغازه یا خونشون بعد صداشو تا آخر بلند میکنن انقدر بدم میاد که میخوام بزنم از وسط نصفشون کنم ... فکر میکنی چی گذاشتن ؟ صدای یه عربده کشِ مفت خور و لات و لوت نوکرصفت که داره با صدای نکرش گوش مردمو کر میکنه که امروز مثلاً نیمه شعبانه ...  

 

آخه اگه ارزش هم کلام شدنو داشتن بهش میرفتم با احترام میگفتم آقا اینی که گذاشتی صداشم زیاد کردی و کلی هم به خودت افتخار میکنی و ژست منتظر (!) گرفتی ، شاید یکی خوشش نیاد اینو گوش کنه ... شاید یکی مریض داشته باشه ، توی مغازه های زیر زمینِ توی بلوار که صداش کاملاً پخش میشه و آزار میده ، مغازه دارها هم که عاصین از دست اینا ، بعد اینا همه یه طرف اینکه نمیتونی زنگ بزنی 110 طرف دیگه ! به پلیس هم اگه بگی میگه جشن مذهبیه و دوست دارن میتونن برگزار کنن (!) ... تازه اگه یه فحشی بد و بیراهی بارت نکنه خوبه.. آخه لامصب یه چیزی هم نمیخونه که آدم بتونه گوش کنه ! عین خر عربده میزنه و با صدای نکره شعرای-توهین به شعر شد- صدتا یه غاز میخونه فکرم میکنه صداش خوبه !  آقای بی فرهنگ برو صداشو کم کن واسه خودت انقدر گوش کن تا پرده گوشت پاره بشه ... عربده هم باهاش بزن مثلآً 

 

 

 من وبلاگ نویسم میگیرن به جرم نشر اکاذیب و توهین به اعتقادات مردم و ... دار میزنن ! 

 

 

 

 

 

 

 

داستان - یک ایمیل از اون دنیا

 

روزی مردی به سفر میرود و به محض ورود به اتاق هتل ، متوجه میشود که هتل به کامپیوتر مجهز است . تصمیم میگیرد به همسرش ایمیل بزند . نامه را مینویسد اما در تایپ ادرس دچار اشتباه میشود و بدون اینکه متوجه شود نامه را میفرستد . در این ضمن در گوشه ای دیگر از این کره خاکی ، زنی که تازه از مراسم خاک سپاری همسرش به خانه باز گشته بود با این فکر که شاید تسلیتی از دوستان یا اشنایان داشته باشه به سراغ کامپیوتر میرود تا ایمیل های خود را چک کند . اما پس از خواندن اولین نامه غش میکند و بر زمین می افتد . پسر او با هول و هراس به سمت اتاق مادرش میرود و مادرش را بر نقش زمین میبیند و در همان حال چشمش به صفحه مانیتور می افتد: 


گیرنده : همسر عزیزم
موضوع : من رسیدم

میدونم که از گرفتن این نامه حسابی غافلگیر شدی . راستش انها اینجا کامپیوتر دارند و هر کس به اینجا می اد میتونه برای عزیزانش نامه بفرسته . من همین الان رسیدم و همه چیز را چک کردم . همه چیز برای ورود تو رو به راهه . فردا میبینمت . امیدوارم سفر تو هم مثل سفر من بی خطر باشه . وای چه قدر اینجا گرمه  !! 

 

 

 

پانوشت یک : خوبه که کسی توی ایران ایمیل چک نمیکنه ! 

پانوشت دو : با اینکه هزاربار اینو شنیده بودم ولی بازم خیلی جالبه! 

پانوشت سه: من برم ایمیل بزنم ... 

سلام خدمت دوستان، یه جور زورنوشت شد!

سلام به همه ی دوستای گل گلاب من ! 

 

جا داره اینجا سلامی خاص عرز  عرض کنم خدمت آقای شایان که به تازگی به جمع کثیر (!) خوانندگان وبلاگ من پیوسته است ! و با نظرات هر چند مزخرفش اما مارا اندک مختصری دلخوش به نوشتن میکند. 

  

خب امروز سه شنبه و روز تعطیل است به مناسبت روز نیمه شعبان و مثلاً ملت الان اینور و اونور پلاسن و دارن از یک روز تعطیل و فوق العاده گرم لذت میبرن. جناب داش سیا ( برادرم ) امروز شمال تشریف دارن و در حالِ حال و حول در یکی از خفنگ ترین مناطق ایران در شمال ایران به نام منطقه ی سرسبز اشکورات هستند. الان مثلاً نمیخوام درس جغرافی بدم و دو ساعت درباره این منطقه فک بزنم ولی درکل بگم که اینجا یک منطقه ی بکر داره به اسم سفید آب و سجیران البته ! که بسیار آب و هوایی مشتی داره و تا چشم کار میکنه کوه های سبز و مرتفع و طبیعت دستنخورده و یکمی هم ترسناک داره ، جدا از اینکه یک منطقه ی توریستی هست کلاً خیلی باصفا و منحصر به فرده ... ولی من نمیدونم چرا زندگی توی یه شهر بزرگ و تمیز و البته با برج ها و آسمان خراش های سر به فلک کشیده که آدم حتی فکر رفتن به بالای آن را هم نمیکنه رو بیشتر دوس دارم، بگذریم ... 

   

امروز چون صبح خوبی رو شروع کردم گفتم شاید بهتر باشه که الان پست مطلب کنم و شما رو بس مستفیض کنم ! شایان خان که الان داری میخونی بهت بگم که جناب عبدالزاقارت شما کاره دیگه ای جز خوندن مطالب من نداری ؟ آقا من شاید نخوام تو چرندیات منو بخونی ... نه شوخی کردم. نیشتم ببند  

 

راستی امروز پیرهن جدیدمو پوشیدم و میدونم که اصلاً براتون مهم نیست ! خب اهمیتش یه چیزی تو مایه های اهمیت یک آدامس چسبیده به کف پیاده رو هستش و از این بابت کاملاً مطمئنم که شما هم میدونید. بعد از ظهر شاید با حسن ( الان میگن خفه کرد حسنو ) یه سر بریم خیام واسه خرید. یکم لباس میخواد بخره و از اونجایی که سلیقه ی من خیلی گریته (‌ Great) گفتش که با هم بریم - البته تعریف از خود باشه هاااا- و قراره که بریم... شاید بخاطر همین به سرم زد که الان پست کنم شاید تا بعد از ظهر مطلب رو یکم چنج کردم شایدم یه ستون آزاد رفتم یا روزنوشت .... به کسی هیچ ربطی نداره چون وبلاگ خودمه هرکاری دلم میخواد یا بهتر بگم هر غلطی بخوام میکنم   

 

  

 

شایعه ی یک : این نوشته ممکن است تا شب چنج بشود! 

شایعه دو  : قراره بعد از ظهر بریم چرخکی بزنیم و دود و آلودگی بخوریم!  

پانوشت یک : شایان جان خوبی ؟ خوش اومدی...    

نتیجه گیری یک : پیرهن سیاه و قرمز ( البته آستین کوتاهاا ) بدنو خنک میکنه ! 

نتیجه گیری دو  : حالا نتیجه گیری نمیزدی نمیشد ؟؟؟ 

 

 

 

 

 

ماجرای پیرهن خریدن منو تریپه خفنگ !

سلام 

 

دیروز با حسن رفتیم خرید پیرهن ، البته اون فعلاً نمیخواست بخره من دوتا پیرهن خریدم هر دوتا آستین کوتاهه و یکیش سیاه و قرمز و یکیش هم پیرهن مردونه است ( از اینایی که شبیه کیسه زباله میمونه جنسشا ...) خریدم فعلاً ببینیم چطور پیش میره ... البته اگه بمن بود لباس مباس نمیخریدم همینطور لخت توی خیابون میرفتم ولی پولامو جمع میکردم یه کادیلاک سویل میخریدم که از نون شب هم واجب تره و دلم میخواد با صدای موتورش بخوابم ...  

خب 

امروز تی ام زنگ زد گفت بیا ببینمت ( تی ام دوست دخترمه خیر سرم ! ) منم گفتم که سرم شلوغه و نمیتونم بیام و واقعاً هم کار داشتم ، اصلاً واسه همینه که الان دارم وبلاگ رو بروز میکنم. راستی چندتا پیرهن میخوایم بگیریم من و حسن از اینایی که عین مانتو میمونه تریپش رپریه مثلاً ، پیرهن هیپ هاپ. از همونایی که مثلاً مارکای درشت و کت و کلفت داره یا مثلاً شماره ی 69 ای چمدونم 88 ی چیزی داره ... درواقع تریپ هیپ هاپ یه چیزی توی مایه های این میشه کلیک کنید ...  

 

خب امیدوارم که از خوندن خاطرات چرند من لذت برده باشید، جا داره اینجا از بروبکس پشت صحنه تشکر کنیم ، تا برنامه بعدی خدانگهدار ... 

  

راستی این دون ژوان همش دوست داره خمیر شدن یه فیل رو ببینه !!! من نمیدونم چرا ؟؟؟  

 

  

 

 

پانوشت یک: زارتم غمسوز شد ! 

پانوشت دو : پیرهن خریدم 2 تا  وای وای 

پانوشت سه : بچه ها مچکریم ... 

 

 

 

 

سبزی آشی پلویی کوکویی سرخ کردنی ...

سلام به بروبچه های گل و گلابه علاف ( راس میگم دیگه ! ) 

 

خب اول بزار یکی از دلایل علافیت شما رو من بگم: من که دیگه خدای علافیت هستم بخاطر اینکه این مزخرفات رو اینجا منتشر میکنم در روزنامه شخصی خودم (!) ، حالا ببین شمایی که داری مطالب استفراغ منو میخونی چغذه دیگه علافی ... خب چون دیروز روزنوشت ننوشتم و زر مفتی نداشتم بزنم تصمیم گرفتم که امروز یکم زر بزنم و تلافی زرهای دیشب رو در بیارم !

خب دیشب یا دیروز کلاً ، اتفاق خاصی نیفتاد و خیلی ریلکس درحال مصرف کردن اکسیژن هوا به علافی و یللی تللی مشغول بودم و حسابی کیفور شده بودم و داشتم وظیفه ی خطیر مفت خوری رو به نحو احسنت انجام میدادم. امروز هم که دارم الان این چرت نوشت ها رو مینویسم تا الان اتفاق خاصی نیفتاده فقط با حسن صبح یه سر رفتیم بیرون و یه چرخی زدیم و دی وی دی پرنس آف پرشیا یا فارسی بگم شاهزاده ی پارسی رو خرید و هزاربار هم تعریف کرد که این فلانه و بسیاره و حسابی مغز مارو ترکوند که خونه ی دخترخاله ی شوهر عمم اینو دیدم که خیلی باحاله و ... خلاصه مغز مارو خورد ...  

خب حالا میخوام راجع به اینکه دیروز و امروز چطوری از خواب بیدار شدم یکم فک بزنم، ماشاالله خودتون که خوب میدونین از اونجایی که ما در محله ی گروو استریت میشینیم ( Groove Street ) که یه محله ی فقیرنشینه شهر میشینیم و یه کوچه ی نسبتاً پهن هستیم با درختای بلند و همسایه ی ما هم یک دادج Dodge مثل این داره و یه شورلت نوای خیلی تمیز هم کنارش پارکه ، صبح ها توی محل بعضی موقع ها با صدای بسیار دل انگیز و بسیار زیبای وانتی های دوره گرد از میوه فروش گرفته تا سبزی فروش و نمک فروش و لباس فروش و لوازم منزل فروش و حالا نفروش کی بفروش و چی چی ، از خواب بیدار میشم ! البته خداروشکر یه چندوقتی هست که پیداشون نیست ... من اگه جای شهرداری بودم چند نفر آرپی جی زن استخدام میکردم بالای بالا پشتبوم خونه ها میزاشتم که هرجای شهر این وانتی های دوره گرد دست فروش رو دیدن بزنن بترکونن اینا رو تا ما دمی از دست اینها آسایش داشته باشیم ... حالا جالبش اینجاس که طرف میاد تو کوچه ساعت سه ی ظهر - منم با چشای خون افتاده ی مویرگ زده بیرون و کف کرده تو خونم - داد و هوار میزنه که بیا مثلاً خیار ساوه بدم ، انار واشنگتنی ! ، موز خوش هیکل ( بخدا میگفت ) ، سیب لبنانیه بخور چه حالیه ، هندونه دلش خونه ، بدو خیار زنبیلو بیار ... انقدر از اینا میگن تا ملت همه آسی میشن ، حالا تو همین بین یه دفعه یه فروشنده دیگه مثلاً با نیسان میاد و هر دو تا توی کوچه و صداها هم که قاطی شده و چه شود ! اون یکی فردا میره بلندگوشو تقویت میکنه و میاد هوار میزنه ، اون یارو هم پس فردا میره ساب ووفره پایونییر میبنده و با آهنگ میاد که حال رقیبشو بگیره ، بعد فردا اون با باند اکسپلود و چند تا بلندگوی دو طرفه اینور اونوره ماشین میبنده و چه وضعی .... حالا حمار بیار و الباقالی بار کن ... 

 

این بود قضیه ی اینکه چطوری صبح ها از خواب بیدار میشم بعضی موقع ها ... 

 حالا شاید تا شب یه روزنوشت دیگه هم نوشتم - میدونم که میخواید ننویسم- ولی نظر شما هم اصلاً برام مهم نیست به درک  .... 

 

 

 

 

شایعه ی یک : این نوشته ممکن است تا شب چنج بشود! 

شایعه ی دو  : طرح جمع آوری فروشندگان دوره گرد -با وانت البته- از سطح شهر ... 

 

پانوشت یک: یک روز نسبتاً خوب 

پانوشت دو : چهارشنبه قراره بریم خیابون کوروش ... 

 

 

 

 

ساعات خوش !

سلام 

خب از اونجایی که اینجا ستون آزاد میباشه هرگونه مزخرفی که بخوام من اینجا مینوسم - البته نه هر مزخرفی ها!- و الان میخوام به اون روزی اشاره کنم که زیر بارون زارت شده بودم و دیگه داشتم دار فانی رو وداع میگفتم ! مطلبش توی اون روز که نوشته بودم: گوشی کربی و خیس شدنم  

 

حالا راحت اینجا نشستم در اتاقم و براحتی و گرم و نرمیت تمام دارم مطلب رو درمیکنم. 

و یک اشاره که ، قبلاً نوشته بودم نمیتونم با گوشیم برم فیس بوک و یوتیوب و اینا ، اونم حل شد چون مرورگر اپرا مینی رو توی گوشی ریختم و چون مرورگر اپرا از Back Door یا همون در پشتی یا آی پی مخفی یا هرچی حالا گیر نده ، استفاده میکنه و باعث میشه که وقتی با ایرانسل میای بالا چون همون حالت مخفی میاد شارژ هم کمتر کم میکنه و این باعث شده که من فرت و فرت توی همه جا با گوشی به اینترنت باشم و هر سایت فیلترشده ای رو با موبایل باز کنم. البته جمعه ها و پنجشنبه ها که ساعت خوش ایرانسل هم هست ( یعنی خیر سرش کمتر کم میکنه ) ، دیگه خیلی خوش بحالم شده و کمتر کمتر کم میکنه ( عمق فاجعه رو فهمیدی ؟ ) . اگرچه الان دیگه از فیس بوک و توییتر و این چیزا ناامید شدم چون فیس بوک که خیلی زاخار شده همه میرن بقال سر کوچه ما هم اکانت فیس بوک داره ، اون بناها هستنا وقتی دارم میرم بیرون چندتا کوچه بالاتر اونام تازه توییتر دارن و کلی هم فالوور Follower دارن  ... همین بلاگ اسکای رو فعلاً عشق است با تبلیغای اعصاب خوردکنش ... البته از بلاگفا که اعصاب خوردکن تر نیست ! 

 

 

 

پانوشت یک : این ستون آزاد خیلی خوبه آدم راحته هر مزخرفی که میخواد بنویسه ! 

پانوشت دو  : این ستون آزاد خیلی خوبه آدم راحته هر خبری که میخواد بنویسه ! 

پانوشت سه: این ستون آزاد خیلی مزخرفه آدم راحته هر خوبی که میخواد بنویسه!  

پانوشت چهار : پانوشت هم که مالیات نداره تا هرچند بخوام ادامه میدم .... 

 

 

 

صفحه ی خانگی ملت !

 (نفس عمیق)

خب با سلامی دوباره چون صبحم پست کرده بودم ولی باز دوباره گفتم بیام و توی همین بخش که ستون آزاده و جدیده بیشتر اکتیو یا همون فعال باشم و زارت و زوت مطلب بنویسم توی این مزخرفدانیه خلوت ... نه شوخی کردم اتفاقاً وبلاگ من خیلی شاخه از شش میلیاردنفر جهان منهای اونایی که دسترسی به اینترنت ندارن ، 3.5 میلیاردشون وبلاگ منو صفحه خانگی یا همون HomePage کردن و وقتی مرورگرشون رو باز میکنن - ترجیحا اپرا باشد- وبلاگ من زارپی میاد بالا و بخاطر همین میگم آپدیت نکردم ملت نارحت شدن  ، البته شایعه شده بود که از این 3.5 میلیارد نفر تقریباً 10 نفر داشتن منو از صفحه خانگی حذف میکردن که با تلاش های دوستان عزیزتر از جان و از جان گذشته ی من قبل از اینکه اون ننگ بباربیاد ، براشون ویروس های خفن فرستادن و همینکه اومدن پنجره ی مرورگرو باز کنن یه پیام اومد که شما ده ثانیه مهلت داری که Yes بزنی  - ما جماعت ایرانی هم که زرت و زرت Yes میزنیم و اصلاً دست به Yesمون عالیه ، هرچی پیام بیاد ندیده Yes میزنیم- بهمین خاطر هم اون ده نفر گزینه Yes رو فشردن و فشردن همانا و ترکیدن مانیتور همانا و پرتاب ترکش های مانیتورو عروسک روی مانیتورو پوستر تابستون که با عمش اینا رفته بودن شمالو همه و همه بر سر و صورت آنها ... ما هم در پشت کامپیوتر بسی خرسند شدیم که خطر از بیخ گوشمان در رفته وگرنه باید در وبلاگ رو تخته کنیم که بجای 3,5 میلیارد نفر ، سه میلیاردو چهارصد و نود و نه میلیون و نهصد و نود نفر مارو لینک کرده باشن ! ( خداییش فهمیدی ؟  ) 

 

 

 پانوشت یک : این نوشته کاملاً مزخرف بوده و هیچگونه ارزش محتوایی ندارد!  

 پانوشت دو  : این مطلب به تنهایی دارای پیج رنک شونصدهزار میباشد. 

 پانوشت سه: جان هرکی دوست داری اینقدر Yes نزن اول پیامو بخون!

 

افتتاح مجدد مزخرفات من ! ورژن جدید مثلاً

سلام دوستای خوبم امیدوارم که حال مبارک جنابعالی و خانواده ی محترم خوب باشه و ایام دیوید بکام باشه ... ! 

 

آقا خیلی الان عجیب نیست که من دارم پست میکنم بعد از ماه ها ؟؟؟؟ ( نه اصلا )  

میدونم که بسیاری از شما هموطنان و وبلاگنویسان ایرانی در سراسر این گیتی ناراحت و افسرده بودید بابت اینکه من دو سه ماهی نیومدم و مطلب پست نکردم و هرچه بیشتر منتظر این بودید که ببینید من کی بر میگردم ! ( نه بابا کجا بودیم؟ ) ... چندتا بخش خفنگ هم میخوام اضافه کنم.

 

اول جا داره بگم که من الان که سرم بسی خلوت است و محفل عیش و نوش براه است من زارپی اومدم اینجا تا دوباره با نوشتن اعترافات ذهن خطرناک خود حال شما و اونا و این وریا رو اون وریا رو ایرانی ها رو خارجی هارو همه بروبکس رو بهم بزنم ... ! میدونم که خیلی عذابه خوندن نوشته های من ولی خب برای وقت تلف کردن بد نیست هرزچندگاهی بیاین و یک نیم نگاهی به وبلاگ من بندازین ، از این نگاهایی که رییسا توی اداره به کارمنداشون می کنن از بالا ، انگار که دارن به مگس نگاه میکنن خیلی خودشونو میگیرن ... 

 

خلاصه علت اینکه باعث شد من بعد از چند ماه بیام این بود که دیدم وظیفه ی خطیر من در باب آگاه ساختن ملت از چرندیات و خزئبلات و جفنگیات و مزخرفات و زاقارتیات خود ، داره به خطر میوفته و سعی کردم که بیام ، راستی محیط بلاگ اسکای که خیلی روشن و آرامش بخشه خیلی کمک کرد به علاوه وبلاگم که یه بار دیدم و گفتم چقدر قشنگه ( تعریف از خود نباشه که هست ) حیفه که دوباره مطلب ننویسم و گسترشش ندم... از اینجا بود که اومدم و حالا فعلاً هستم از همه دوستانی که خیلی عطش داشتن واسه مطالب من ببینن کی درمیشه معذرت میخواهیم! 

 

راستی این تبلیغ مسخره چیه که بالای مطالب من میاد ؟! خوبه حالا تبلیغات لارجرباکس و دستگاه افزایش طول آلت و خیلی عذر میخوام شورت و سوتین نیست ! ( مردم از خنده ) میدونم بلاگدهی خرج داره ولی خب توی صفحه اول خودشون بزنن بسه دیگه ، واقعاً که این طمع چه میکند با انسان ، آقای بلاگ اسکای با تواما ! ... حالا فرتی وبلاگو نبندی انتقادناپذیر... 

  

دلم برای وبلاگم تنگ شده بود .... آخیش ... 

 

 

 

 

پانوشت یک : یک سال بعد ... ! 

پانوشت دو  : مگس خودتی ... 

پانوشت سه: این تبلیغارو جون من ببندین وقتی میاین وبلاگ من!