سلام
رفتیم شمال خیلی حال داد جای همتون خالی. برای همتون هم سوغات آوردم آدرس پستی بدین من تقدیم کنم خدمتتون ! تو راه که داشتیم میرفتیم یه سری آهنگ دامبیلی دامبول گوش کردیم و فقط یه آهنگ بود که خیلی باهاش حال کردم اونم آهنگ باز منو کاشتی رفتی بود که چندین بار طی مسیر گوش کردیم و چون کلاً ذخیره آهنگامون کم بود چندتا آهنگ گلچین کرده بودیم گوش کردیم و البته بعلاوه آهنگ های شادروان آغاسی که اصلاً لازمه ی گوش ایرانیه ! ... کلاً 140 تا آهنگ داشتیم که از اینا 60 تاش مزخرفات بود ( از همونایی که خوانندش فلفل خورده یا تکستهای بی معنی میگه ) و 50تاش هم ماشینی و بهتره بگم سفری از لحاظ حال و هول نبود، 30تاش قشنگ بود که گوش میکردیم به عنوان پلی لیست یا فارسی را پاس بداریم، نمایه ی پخش، داشتیم و گوش میکردیم. خب راستی یادم رفت اعضای سفر رو معرفی کنم، پدر و مادر بنده، من و مسعود ( پسرعموم تقریباً 23 ساله ) هدف سفر هم عروسی یکی از آشنایان نسبتاً دور بود که بصورت شمالی فرم ( تاحالا رفتین ؟ ) و سلف سرویس تختی و سرباز و مختلط بود! خلاصه... از جاده ی جدید که رفتیم که دو جا هم عوارض میگرفتن یه جا سیصد و یه جای دیگه هم هزار و پانصد تومان و حسابی نقره داغ شدیم (!) ولی روی هم رفته هم جاده ی خوبی بود هم خلوت بود و کمتر توش تریلی و ترانزیت و کامیونت میدیدی و همین باعث شده بود که سرعت جاده زیاد بشه. از راننده ها که دیگه نگو! یه یارو با پیکان صد و هفتاد تا میرفت(!) کمری ( کَمَری نه کَمِری ) دویست تا پر کرده بود وقتی از کنار ما رد شد پراید ما خودشو جمع و جور کرد! حالا همه بصورت نیدفوراسپیدی میرفتناااا ولی همین که از دور یه پلیس میدیدن سریع حالت رو عوض میکردن و بصورت پیرمردای 90 ساله رانندگی میکردن هرکسی نمیدونست فکر میکرد اینا عروس دارن میبرن ! .... از رانندگی و اینا که بگذریم میرسیم به قسمت تصاویری که از سفر گرفتم همش توی ادامه مطلب هست، درواقع این اولین پست منه نه ببخشید اولین مزخرف منه که ادامه مطلب داره و خیلی هم زیاد هست و از الان بگم که اگه حوصله نداری نخون، یا حداقل صفحه رو ذخیره کن بعداً سر فرصت بخون. خب عکسارو که دیگه هیچی نمیگم چون همش سرسبز و خوش و خرمه و هرجا نگاه میکنی کوه و جنگلای خفن دور و برت رو پوشونده، یه مقدار عکس و فیلم هم توی دوربین هندی کمم هست که از پخش آنها بشدت معذوریم حتی شما چرندخوان عزیز ... رفتیم عروسی خیلی خوب بود بزن و برقص ، ارکسترش هم سه نفر بودن یکیشون که همش لبخونی میکرد یکیشون هم مال دوران پالئوزوئیک بود که از صداش چیزی نگم بهتره ... اونی هم که ارگ میزد که اصلاً لهجه ی فتیر رشتی داشت با اینکه اصلاً لب باز نکرد اما ارگ که میزد لهجه ی رشتیش تابلو بود (!) دماغ آه ه ه ... گنده و تو آفساید... شام هم زدیم ولی چون محیط سرباز بود هرچی پشه بود بالا سر ما بود و چندتاشون هم سقوط میکردن توی غذای ملت و میترکیدن ... اینجانب موفق شدم که تمام و کمال غذام رو بخورم ( خورشت گوشت بود نمیدونم چی بود ولی خیلی خوشمزه بود ) و یک عدد پشه هم به داخل بشقاب مبارکم سقوط آزاد نکنه و نوشابه ام هم سالم بمونه و راحت ... سرویس غذا بصورت سلف سرویس بود و تقریباً 5 سری آوردن همه یک و نیم دل سیر خوردن و بر پدر داماد
لعنت صلوات فرستادن و مبارک باد گفتن و یه سری هم پول ریختن به حساب عروس و داماد گرامی ... راستی عروس خیلی خوشکل بود یعنی واقعاً عروس بود. بعد از عروسی هم اومدیم به اشکور-رحیم آباد-سفیدآب-و بعدش هم روستای مادربزرگم (مادرمادرم) و در بالای کوه با هوای بشدت خنک خوابیدیم و صفایی کردیم آخه تو عروسی هوا شرجی بود و زرتمون غم سوز شده بود. صبحشم ساعت 8 چشامو باز کردم و ساعتو دیدم و زیر پنجره ای که خوابیدم با نمای کوه و سبز و جاده هاش و دوتا عقاب توی هوا و صدای یه موتورگازی از دور دست و بوی هیزم سوخته واقعاً لذت بردم و گفتم بابا ساعت تازه هشته باید الان بخوابم حالشو ببرم وگرنه برم شهر باید صبح با صدای نکره ی بروبچ دوره گرد از خواب بشم ... پس فرصت رو غنیمت شمردم و عین خیار ولو شدم توی رختخواب گرم و نرم و پتوی سنگین و خنکی که روح آدمو نوازش میداد،البته پتوءِ یه کم سنگین بود و من اون شب حس شب اول قبر بهم دست داد (!) و شاید بخاطر همین خیلی حال میداد تو هوای خنک و نسیموار اونجا اونطوری بخوابی ... خلاصه خوابیدم و ساعت یازده بیدار شدم و حسابی از خواب سیر و بقول معروف کیفور شده بودم و بلند شدم و صبحانه مشتی زدم بر بدن به لطف مادربزرگ گرامی و خاله هام که اونجا بودن و بعدش اومدم در یک اتاق تنها، درها و پنجره هارو باز کردم و بعد از 1 دقیقه اتاق مثل کولرگازی سرخود شد! خیلی خنک و توپ شده بود و اصلاً حس اینکه بیایم شمال گرمه و شرجیه و جهنمه نبود ... بعد با خودم گفتم که مدرنیته و نیچریته - الان میگن چقدر قلنبه سلنبه صحبت میکنه! - رو با هم قاطی کنم و سری بعد یک لپ تاپ متصل به اینترنت بیارم اینجا با سه چهار تا جعبه ی کافی میت و جلوی پنجره روبروی منظره ی نقاشی مانند کوه بهمراه نسیم خنک بشینم و وبلاگمو پست کنم تا همه لذت ببرن و چرت نوشت نباشه! ... بعد از ظهر هم رفتیم دریا و از طریق دریای خزر یه سر تا روسیه رفتم و با مدودوف چاخ سلامتی ای کردم و آلترناتیو ( هشدار ) بهش دادم که حواسش باشه دریای خزر یا همون کاسپین سی یا همون دریای مازندران همش برای ماست شما برو سیب زمینیتو بکارررر .... بعدش اومدیم لاهیجان و عجب هلوبازاری بود ( عاقلان دانند ) و مغازه ها بس شلوغ... از کنار پارک لاهیجان هم رد شدیم، یه شیرینی فروشی اونجا هست که زده کلوچه نوشین و بستنی هم داره... ملت صد متر صف وایساده بودن! بابا چه کاریه ؟؟؟ بخدا جاهای دیگه هم کلوچه دارن هم کوکی داغ ! حتماً باید کلاس و افه بزاری که من از این مغازه خرید کردم ؟!؟؟! ... بعدش به سمت خانه روانه شدیم و اتوبان قزوین رشت و رانندگان نیدفوراسپیدی و پلیس هم هیچ ، پدر بنده هم خیلی ریلکس 160 تا میرفت و اصلاً ککش هم نمیگزید ! آهنگ مهستی شادروان -نور به قبرش بباره- داشت پخش میشد و برای حسن ختام سفر بسیار عالی بود و هوای تاریک و از فرط خستگی خواب ... این بود سفرنامه ی حسین کرد شبستریِ چرت نویسِ بلاگرِ ذهن خطرناکی که براتون گفتم و امیدوارم که با دیدن عکسها در ادامه مطلب بیشتر لذت ببرید و سوغاتی هم دوباره میگم آدرس بدین براتون با لوفتانزا بیارم (!) ... گودبایتون فعلاً خدافظ که من خسته ی راهم و باید برم کپه ی مرگم را نیز بگذارم... فردا میام با چرندیات جدیدتر و سرحال تر ...
پانوشت یک : خیلی خستم ... عکسارو یادتون نره ببینید ادامه مطلب ...
پانوشت دو : جیگر جون دیگه حوصله ی پانوشت ندارم میشه منو عفو کنی این سری ؟؟؟ ع
امیدوارم که خوشتون اومده باشه
نظر یادتون نره
از نظرات دوستان که توی این چند روز نبودم هم قدردانی میکنم همتون رو هم میبوسم.
سلام. دوست عزیزم خوشحالم که وبلاگی پربار دارید . از طرف سایت لینک نگار دات کام مزاحمتون میشم. برای ورود به جمع ما می تونید تو گوگل بزنید "لینک نگار" اولین لینک ما رو به هم پیوند می زنه. تو این سایت سیستمی کاملا هوشمند طراحی کردیم که با توجه به پارامترهای کاملا عادلانه که از گوگل دریافت می کند تعداد بازدید شما را دریافت کرده و در گوگل و موتورهای جستجوی دیگه مثل یاهو ثبت می کنه. بنابراین هم مطالبتان در سایت ثبت می شود و هم در گوگل ایندکس میشود و هم اینکه تو کلی وبلاگ دیگه هم به نمایش در میاد حسن این کارم اینه که بازدیدتون بیشتر می شه و می تونین سایت پربازدهی رو مدیریت کنید. شما می تونید به هنگام آپ دیت وبلاگ خود لینک مطلب جدید رو تو لینک باکس قرار بدید تا در مدت زمان کمتری مطلبتون بازدید مورد نظرشو بگیره. برای ورود به جمع ما کافیه ثبت نام کنید و کد لینک باکس رو تو قالبتون قرار بدبد و بعدش لینکهاتون رو ثبت کنید. یه خواهش دیگه داریم اونم این که برای ثبت نام از اینترنت اکسپلور استفاده نکنید و از مرور گرهای دیگه ای مثل فایر فاکس، نت اسکیپ و ... استفاده کنید تا ثبت نام دقیق انجام بشه البته این فقط یه پیشنهاده. قبل از ارسال لینک قوانین رو مطالعه بکنید و توجه داشته باشید که در صورت استفاده از یک لینک در زمان های مختلف سیستم به صورت هوشمند شما را حذف کرده و متاسفانه عضویت تان رو ملغی می کنه که این واقعا برای ما ناراحت کننده هست که دوستی مثل شما رو از دست بدیم. نکته آخر این که اگر به مشکلی برخوردین با ای دی ما تماس بگیرین تا کمکتون کنیم.
ادرسمو بنویس زارت شهر منطقه زارت کوچه شهید زارت غیب پلاک ۱۵۴۸۵۴۶۶۸۷۴۵۵۵۴۵ساختمان زارت
شایان ؟ تو آدم نمیشی ؟
اصلاً هم خنده نداشت ...
سلاااااااااااااااااام

پارسال دوست امسال آشنا آقا!!!!!
تا یادم نرفته بگم تو چرا به عروس مردم نگاه میکنی که خشکله یا نه ؟؟! حسود به عروس خودت نگاه کن!!
عکساتم خوب بودن فقط من عاشق عکس شماره ۸ شدم که هنر عجیبی داخلش نهفته شده هنرمند!!!
این آقای امیر دهنوی هم حتما وبو اشتباه اومده آخه نوشته وب پر باری داری
خودت تعجب نکردی؟؟! پولشو ازت میگیرم
سلام بر عزیز دله برادر ...
بعدشم نظر لطفته بابت عکسها من اصلاً هنرمند زاتیم ! ( هنرمند زارتی ) آره وبو یارو اشتباه اومده بود ! اصلاً نخونده بود الکی گفته بود! تعجبم خیلی کردم ...
خب عروس رو آرایش میکنن تا مردم نگاه کنن به دوماد بگن عجب خوشکلی رو انتخاب کرده دیگه نه اینکه با چادرچاغچول بیارن که
ساام



معلومه که عروسی خییییلی خوش گذشته...نه؟ممنون که بهم خبر دادی .خوشحلم که خر نشدم ...در ضمن واسه چی گفتی گریه نکن ...ها؟
زیادم نه ... اونم نمیدونم چرا گفتم ... ؟!؟!؟
خیلی مشتاق بودم از هلو بازار هم عکس میذاشتی ... من از طعم و عطر و این خرت و پرتاش بدم نمیاد
آره ولی خب نذارم بهتره ... منم همینطور ...