یادداشت های سیاه

تناقضات مدرنیسم ارتجاعی !

یادداشت های سیاه

تناقضات مدرنیسم ارتجاعی !

خرید جنسای نامرئی !

سلام 

 

دیروز رفتیم پاساژ که آقای حسن خان ( رفیق شفیق مثلاً ) لباس بخرند! از یه طرف از اینکه از دست این مولودی خون های عربده کش و بدتر از عذا خلاص میشدم واقعاْ خوشحال بودم از طرف دیگه از اینکه باید بریم دنبال لباس های خفنگ توی بوتیک هایی که قیمت خون باباشونو میگن نگران بودم. خلاصه ... رفتیم و طبق معمول همه جا شلوغ بود و ملت هم همه بیرون بودن فکر کنم اگه یه دزد همون روز دست رو هر خونه میزاشت خالی بود! توی راه که داشتیم میرفتیم همینجوری داشتم با حسن حرف میزدم درباره مسائل چرت و پرت حرف میزدیم از کمر باریک دخترای تو پیاده رو تا طرح جمع آوری اطلاعات اقتصادی خانوارها و این خزعبلات ... یه دونه کادیلاک سویل طلایی هم توی مسیر دیدم که پارک بود و واقعاً باحال بود حیف که توی راه سوار ماشین بودیم وگرنه میرفتم عین این ندید بدیدا یه عکسی چیزی باهاش میگرفتم! رفتیم و چندتا پاساژ سر زدیم مغازه های خفنگ و شیک و پیک با حداقل یکی دو فروشنده ی خانم ، بعد می پرسیدی قیمت این گونی چند میگفت قابل نداره 32000 تومن جنس اصل ترکه نمیدونم ممدگلزار اینجا لباس میخره سردار رادان شلوار برادرزاده ش رو اینجا خریده و ... تا شب برات فک میزد که بالاخره جنسو غالب کنه ... جالب اینجاس که همون لباس رو مغازه های دیگه که خیلی هم باکلاس مثلاً نبودن یا جاهای پرت شهرن با قیمت ارزونتر از اونا میفروختن و خیلی هم چٌسان فِسان نیستند و آدم تو مغازشون راحته نه مثل اون جینگولکی هایی که میری توی بوتیکش سه تا دختر وایسادن و بوی عطر زنانه ی محشری توی اتاقه و یه آهنگ لایت گذاشته و تا میای بپرسی این چند آب دهنت خشک میشه ... 

  

خلاصه ما لباس نخریده از خرید برگشتیم! آخه اونچیزی که مدنظر این حسن مشکل پسند بود نداشتن و ما هم دست از پا درازتر راهی خونه شدیم، تو راه برگشت رفتیم ساندویچی لاله ، با اینکه همبرگرهاش خوشمزه بود اما سرویس دهیش افتضاح بود ، سریع آماده شد ولی همین من رفتم بگم چیمیخوایم سریع نوشت و گفت چهارهزارتومن میشه ، منم گفتم باشه فرار که نمیکنم میخوایم بشینیم همینجا بخوریم، یارو هم خجالت کشید و هیچی نگفت. نون اضافه هم نداشت یه نون میزد! دستمال کاغذی هم روی میزاش نبود! از الان بگم هر ساندویچی ای که میخواین برین اگه دستمال کاغذی نداشت اصلاً پاتونو داخل نزارین. یعنی چی که نمیزان ؟ وظیفه شونه ... اونو خوردیم و رفتیم خونه ... منم شب که داشتم میخوابیدم به این فکر کردم که اون یارو فروشنده ای که بوتیک توی یه پاساژ خفن و زرق و برقی اجاره کرده خب حتماً باید یه گونی رو 40000 تومن بفروشه که اجاره ش دربیاد دیگه بدبخت تقصیری نداره ...

 

 

پانوشت یک: رفتیم خرید چه خریدی ! هیچی نخریدیم. 

پانوشت دو‌ : مغازه های شیک و خفن قیمت ها هم خفن تر !  

جک مربوط به قضیه : یه یارو میره ساندویچی میگه آقا همبرگرد (!‌) دارین ، طرف خندشو کنترل میکنه میگه معمولی یا مخصوص ؟ یارو میگه مخلوط (!) ... ( خیلی خنده دار بود خداییییش ) 

 

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد